سلام سلام

از همه خوانندگان عزیز خواهش میکنم قبل از قضاوت در مورد مطالب تا آخرش رو بخونند.
نظر هم فراموش نشه.

۱۳۹۰ دی ۹, جمعه

جنبش وال استریت!!

چرا جنبش وال استریت نخواهد توانست سرمایه داری را ساقط کند؟
نسيم بيداري - آذر ماه 1390


چند هفته ای می شود که رسانه های حکومتی به همراه شماری از مسئولان و صاحبنظران دولتی با شعف وشادی جنبش اشغال وال استریت را جشن گرفته اند . بزغم آنان این جنبش آغاز پایان سرمایه داری غرب است و سرمایه داری به میمنت و مبارکی دارد سقوط می کند . جایگزین سرمایه داری هم ناگفته پیداست که نظام اسلامی حاکم بر ایران خواهد بود.  البته نظام اسلامی حاکم بر ایران مستقیما جنبش اشغال وال استریت و در یک سطح کلی ترمجموعه جنبش گسترده ای که در غرب علیه نظام های حاکم بر آنها به راه افتاده را به وجود نیاورده است . بلکه سیاست های انقلابی و استکبار ستیزی ایران "بیداری اسلامی " را در جهان عرب را به راه می اندازد و بیداری اسلامی جهان عرب هم به نوبه خود باعث شعله ور شدن حرکت اعتراضی علیه کشورهای غربی بالاخص آمریکا شده اند . روزنامه های دولتی هر روز با تیترهای درشت در صفحه اولشان آخرین اخبار پیشرفت های جنبش اعتراضی مردم آمریکا علیه حکومت آمریکا یا نظام حاکم را چاپ می کنند . هر روز در صفحه نخست روزنامه های دولتی و سایت های وابسته به حکومت اخبار گسترش جنبش اعتراضی درج می شود . رسانه های حکومتی با هیجان و مشتاقانه گزارش می دهند که چگونه جنبش اعتراضی در غرب از شهری به شهری و از کشوری به کشور دیگری در حال گسترده شدن است . بخش دیگر پوشش خبری رسانه های حکومتی در برگیرنده "ضرب و شتم " و حملات گسترده و خشونت آمیز پلیس و نیروهای گارد ویژه و شبه نظامی به مردم و شهروندان معترض می باشد . و اینکه چگونه دهه و صدها و هزاران نفر را نیروهای ضد شورش درشهرهای مختلف اروپا و آمریکا بازداشت کرده اند . اما علیرغم ضرب وشتم بی امان نیروهای کماندو و ضد شورش به مردم معترض ،علیرغم بازداشت گسترده مردم ،جنبش نه تنها فروکش نکرده بلکه منظما روبه گسترش است . اکنون خبر می رسد که جنبش اعتراضی به آلمان رسیده و "جنبش اشغال مرکز بورس وسهام فرانکفورت" اعلام موجودیت نموده و همزمان در مادرید ، رم ، آتن و سایر پایتخت های کشور های غربی هم نهضت ضد سرمایه داری  به حرکت در آمده . لندن هم که نگو و نپرس؛ خیابان های شهرهای بزرگ آن از جمله لندن  پر است از تظاهرات و طغیان خروشان جوانان معترض و عصیانگر علیه حکومت ظالم و استعمارگر انگلستان است .
           فی الواقع اگر کسی خیلی علم و اطلاعی از مغرب زمین نداشته باشد و تنها منبع اطلاع رسانی اش رادیو وتلویزیون و مطبوعات  دولتی ایران باشد دچار این تصور می شود که وضعیت کشورهای غربی بالاخص آمریکا همانند مصر و تونس و حتی شاید لیبی شده باشد . رسانه های حکومتی در ایران به گونه ای ظرف چند هفته اخیر "بیداری اسلامی جهان غرب " را رسانه ای کرده اند که مخاطب هیچ بعید نمی داند که فردا صبح اخبار رادیو و تلویزیون و روزنامه ها در ایران اعلام نماید که دیشب مردم آمریکا موفق شدند که کاخ سفید را به اشغال خود در آورند و دولت موقت انقلابی  در واشنگتن اعلام موجودیت کرده . اوباما به یک روایت فرار کرده و به روایت دیگر توسط انقلابیون بازداشت شده  وبه روایت برخی  گزارش های دیگر  در جریان تسخیر کاخ سفید توسط انقلابیون کشته شده است . ایضا هیچ بعید نمی داند که اگر اخبار صبحگاهی ادامه دهند که در پاریس هم درگیری های سختی برای گرفتن کاخ ورسای در جریان است و نیکلا سارکوزی فرار کرده است .
        مسئولین جمهوری اسلامی ایران نه اولین جریان سیاسی هستند که دل در گرو سقوط نظام سرمایه داری بسته اند و نه نخستین کسانی که هستند که وعده سقوط این نظام را می دهند . از اواسط قرن هجدهم (1750) که انقلاب صنعتی اتفاق افتاد و نظام سرمایه داری به شکلی که امروزه آنرا می شناسیم در اروپا و سپس آمریکا شکل گرفت بسیاری از متفکرین و رهبران سیاسی انقلابی ، چپ گرا و رادیکال  سقوط این نظام را منظما پیش بینی کرده اند . نخستین اندیشمند ومتفکری که سقوط سرمایه داری را به گونه ای اجتناب ناپذیر و به ضرس قاطع  پیش بینی نمود و آن را محصول گریزناپذیر تکامل تاریخ سرمایه داری در جوامع غربی دانست کارل مارکس فیلسوف و اندیسمند شهیر قرن نوزدهم بود . وی به همراه همفکر و همکار همه عمرش فردریش انگلس ، در مانیفیست کمونیزم در  نیمه دوم قرن نوزدهم ،قرص و محکم پیش بینی کردند که سوسیالیسم نهایتا بر سرمایه داری غلبه خواهد یافت و سر انجام کمونیزم که غایت تکامل جامعه بشری خواهد بود آینده فرا روی غرب به همراه مابقی جهان می باشد . نظامی که" بر خلاف سرمایه داری که از خون طبقه کارگر و همه زحمتکشان جهان  تغذیه می کند و در نتیجه استعمار و استثمار زحمتکشان و غارت کشورها و مردمان جهان سوم شکل گرفته و سراپا آکنده از ستم ،نابرابری طبقاتی ،استثمار وحشتناک فرد از فرد، برده داری نوین و حاکمیت هولناک ماشین و سرمایه بر انسان است ، در نظام کمونیستی نه ماشین ، نه سرمایه و نه سرمایه دارها  بر انسان حکومت نخواهند داشت. نه شکاف طبقاتی وجود خواهد داشت  و نه استثمار زحمتکشان صورت خواهد گرفت چون مالکیت از میان خواهد رفت و همه آنچه که ثروت و تولید را ایجاد می کند تعلق به همه خواهد داشت . حکومت به وجود آمده از اراده زحمتکشان به نمایندگی از جانب همه مردم اداره کشور و نظام را به دست خواهد گرفت ." به هر کس به اندازه نیازش داده خواهد شد و از هرکس به اندازه توانش انتظار کار خواهد رفت" . بیکاری نخواهد بود چون همه در استخدام دولت خواهند بود و به هرکس حداقل یک مسکن تعلق خواهد گرفت . بهداشت و درمان و خدمات پزشکی ،آموزش و پرورش ،نگهداری از کار افتاده ها و نیازمندها به عهده دولت خواهد بود و در یک کلام نظام کمونیستی همان بهشت موعود و همان مدینه فاضله برروی زمین خواهد بود .
        بعد نوبت به ولادیمیرایلیچ لنین رهبر کبیر انقلاب روسیه رسید . در انقلابی که در سال 1917 روسیه و به دنبال آن اروپا و نهایتا دنیا را تکان داد ، لنین تولد نخستین حکومت سوسیالیستی – کمو نیستی به رهبری زحمتکشان و منطبق بر اندیشه های کارل مارکس را اعلام نمود . لنین به همراه سایر رهبران انقلاب اکتبر به قدرت رسیدن سوسیالیسم و زحمتکشان در روسیه را آغاز فروپاشی سرمایه داری و نظام ناعادلانه  و استثمارگر حاکم بر غرب دانست . رهبر انقلاب روسیه در رساله معروفش تحت عنوان "امپریالیزم آخرین مرحله سرمایه داری " پیش بینی نمود که به وجود آمدن نظام امپریالیستی یا حاکمیت جهانی سرمایه داری نه تنها نشانه موفقیت و پیشرفت آن نیست بلکه در حقیقت ظهور امپریالیسم در قرن بیستم درستی  تحقق اندیشه های کارل مارکس است . به تعبیر لنین ، "سرمایه داری در مراحل پایانی اش برای بقا و برای باقی ماندن دست به تلاش های مذبوحانه ای می زند اما با این تلاش نه تنها سرمایه داری زنده نمی ماند بلکه با این تلاشها و اقدامات یا اصلاحات  ، سرمایه داری در حقیقت گور خودش را با دست خودش می کند ". تشکیل اتحاد شوروی و ایجاد نخستین نظام اقتصاد غیر غربی و غیر سرمایه داری و ایجاد یک نظام سوسیالیستی که در آن سرمایه دارها و مستکبرین دیگر تملک بر ابزار تولید ، بر صنایع ، بر کارخانجات ، بر زمین و بر هیچ مایملک دیگری که ایجاد ثروت می نمود نداشتند و مالکیت فقط در دست حکومت بود، بسیاری از منتقدین و مخالفین سرمایه داری در غرب را امیداوار نمود که که می توان آلترناتیوی برای آن نظام ظالم  ایجاد نمود . یکی پس از دیگری احزاب کمونیستی ، سو سیالیستی ،چپ گرا ، ناسیونالیستی و در یک کلام ضد غربی ملهم و متاثر از انقلاب اکتبر و پیروزی زحمتکشان در روسیه در اطراف و اکناف دنیا شکل گرفتند. از جمله در خود غرب و اروپا بیشترین احزاب کمونیستی و سوسیالیستی بوجود آمدند . کمتر کشور اروپایی را می شد سراغ گرفت که فاقد یک حزب نیرومند چپ گرای کمونیستی یا سوسیالیستی بود . بعد از لنین نوبت به جانشینش ژوزف استالین رسید . او هم همچون سلفش و همچون کارل مارکس رهبر فقید ضد سرمایه داری ،سقوط سرمایه داری را قطعی اعلام نمود .
            اما مدعیان سقوط سرمایه داری فقط محدود به رهبران انقلابی ، غربی یا روسی نشد . بتدریج بسیاری از رهبران ضد غربی  و استقلال طلب در آسیا وآفریقا وو آمریکای لاتین یا جهان سوم هم مدعی نظام سرمایه داری و حاکم بر غرب شدند . از جمله برجسته ترین آنها می توان از مائو تسه تنگ رهبر انقلاب چین ،هوشی مین رهبر انقلابی ویتنام ، فیدل کاسترو رهبر انقلاب کوبا و یک دو جین رهبر انقلابی جهان سوم همچون احمد سوکارنو در اندونزی ،قوام نکرومه ، ،ایدی امین ، پاتریس لومومبا ،احمد سکوتوره ،رابرت موگابه در آفریقا ، احمد بن بلا (از رهبران اصلی انقلاب الجزایر ) تا دانیل اورتگا (رهبر انقلاب نیکاراگوئه )،هوگو چاوز ،پلپت (رهبر خمرهای سرخ در کامبوج ) صدام حسین ،معمر قذافی و   .... نام برد . برخی از این رهبران انقلابی سقوط سرمایه داری و  نظام حاکم بر غرب را در همان چارچوب کلاسیک مارکس و لنین اعلام کردند و برخی دیگر ان را بر اساس جهان بینی خاص خودشان تبیین کردند . سرهنگ قذافی همانند سایر انقلابیون جهان سومی سقوط غرب را محتوم می دانست و مدل توسعه انقلابی لیبی را در کتاب سبزش چاپ کرده بود و آلترناتیو نظام سرمایه داری می دانست . دیگران هم انواع و اقسام نظام های " خلقی" ، "مردمی" ، "سو سیالیستی" و " ناسیونالیستی انقلابی یا ضد غربی " را بدیل نظام منحط و رو به زوال غرب می پنداشتند . از انواع سو سیالیسم های انقلابی و آفریقایی و آسیایی تا آمریکای جنوبی ، تا اسلامی ،بعثی ، ناسیونالیستی و ....همه این رژیم های انقلابی و ضد غربی جهان سومی در یک نقطه مشترک بودند که عبارت بود از ضدیت با نظام سرمایه داری حاکم بر غرب . نظامی که به زعم آنها رو به زوال بود و چیزی به پایان عمر منحوسش نمانده بود. نکته جالب آنست که مدعیان به بن بست رسیدن غرب و رو به زوال بودن آن فقط محدود به رهبران انقلابی ، مارکسیست ، رادیکال و جهان سومی نمی شد . برخی از چهره ها و شخصیت های غیر انقلابی و غیر رادیکال و فی الواقع متحد غرب هم درعین حال همچون انقلابیون و چپ گرایان مارکسیست ، غرب را در سراشیبی سقوط می پنداشتند . ذوالفقار علی بوتو ، مهاتیار محمد( رهبر مالزی) و محمد رضا پهلوی شاه سابق ایران از جمله چنین رهبرانی بودند . بوتو قدرت اصلی در غرب را در دست صهیونیست ها می دید ؛مهاتیار محمد نیز معتقد بود که سرنوشت غرب در دست بنیاد جورج سورس و صهیونیست هایی است که دشمنان قسم خورده اسلام هستند . هر دو در عین حال نظام غرب را به واسطه نفوذ صهیونیست ها محکوم به زوال می دیدند . محمد رضا پهلوی هم در اوج قدرت و تبختر در سال 1355 در مصاحبه با اوریانا فالاچی ،ادوارد سابلیه و حسنین هیکل صراحتا اظهار داشت که "اگر غرب به خود نیاید و تغییر مسیر ندهد زیر چکمه های فاشیزم یا کمونیسم نابود خواهد شد ( صادق زیباکلام  مقدمه ای بر انقلاب اسلامی ، چاپ پنجم ،انتشارات روزنه ،تهران 1390 )
            البته اکنون مدتها می شود که دیگر رهبری در جهان سوم در خصوص پیش بینی در مورد سقوط محتوم نظام سرمایه داری حاکم بر غرب چیزی نمی گوید . گویی همه به تدریج متوجه شدند که مثل اینکه غرب به آسانی ها سقوط نخواهد کرد . البته همه به جز شماری از مسئولین ایرانی که  همچنان مصر هستند که غرب به آخر خط رسیده و عنقریب سقوط خواهد کرد . البته قبل از به راه افتادن جنبش "اشغال وال استریت " هم  رهبران ایران به همراه اندیشمندان و صاحبنظران دولتی معتقد بودند که نظام حاک بر غرب به آخر خط رسیده است و در آستانه سقوط قرار گرفته است . طبیعی است که جنبش اشغال وال استریت حجتی بر مدعیات آنان است . و لذا آن را کاملا حسب تصورات و ذهنیات خودشان تفسیر و تبیین می نمایند .مهم نیست که واقعیات چه هستند مهم آن است که جنبش اشغال وال استریت در حقیقت  بدل شده به تحقق همه پیش گویی ها و پیش بینی ها ی آنان و بدل شده به  کانون همه امید ها و آرزوهای آنان.  بنابراین به سادگی از آن نخواهند گذشت . به همین خاطر است که جنبش اشغال وال استریت در ایران به گونه ای  ساخته و پر داخته و مطرح می شود که همانطور که پیشتر گفتیم اگر کسی دسترسی به منابع اطلاعات و اخبار دیگری نداشته باشند ،تصور می کند که کاخ سفید به محاصره مخالفان در آمده و اوباما سقوط کرده یا در شرف سقوط است . ایضا سایر قدرت های حاکم بر کشورهای غربی هم در حال فروپاشی می باشند .
                 ذهنیات ، آرمان ها ، رویاها و خواب و خیال های ایرانیان به کنار ، دلایل زیادی می توان آورد که چرا نظام سرمایه داری حاکم بر غرب و آمریکا سقوط نخواهد کرد و برعکس ظرف 250 سالی که از عمر آن میگذرد منظما و نیرومند تر رو به پیشرفت بوده است . البته در طی این دو قرن و نیم که سرمایه داری شکل گرفته با بحران های متعددی مواجه شده است.  یکی از جدی ترین و مهلک ترین بحران هایی که سرمایه داری را فرا گرفت در دهه 1920 بود . رکود اقتصادی شدیدی اروپا و آمریکا را بمدت یک دهه در خود فرو برد . هزاران شرکت ورشکسته شدند و هزاران کارخانه تعطیل شدند . میلیون ها نفر بیکار شده و کم نبودند کسانی که به دلیل مشکلات اقتصادی اقدام به خودکشی کردند.  بسیاری معتقدند که ظهور فاشیزم در اروپا و بالاخص در آلمان از اوایل دهه 1930 و نهایتا  وقوع جنگ جهانی دوم (1945-1939)  ریشه در بحران شدید اقتصادی در دهه 1920داشت .فقر و تورم بعد از پایان جنگ بحران دیگری بود که غرب را در خود فرو برد . . در اوایل دهه 1970 شوک نفتی که بعد از جنگ اعراب و اسرائیل در سال   1352  و بایکوت صدور نفت به غرب از مهر ماه آن سال به وجود آمد بحران دیگری را در غرب ایجاد کرد . سقوط ناگهانی ارزش سهام در جمعه معروف به "جمعه سیاه " در اواسط دهه 1360 (1980) بحران دیگری بود . امروز هم باز غرب دچار بحران اقتصادی است . نرخ بیکاری در آمریکا یکی از بالاترین ها ظرف سالهای گذشته است . رکود و ورشکستگی بسیاری از شرکت ها در اروپا و آمریکا معضلات جد ی را به وجود آورده است . رکود و ورشکستگی بسیاری از شرکت ها در آمریکا و اروپا معضلات جدی بوجود آورده اند. بموازات آن شماری از کشورهای عضو اتحادیه اروپا با کسری بودجه های سنگینی روبرو شده اند. از یونان و ایتالیا به همراه اسپانیا و پرتعال در جنوب اروپا گرفته تا ایرلند در شمال قاره اروپا با بدهی های سنگین یا همان کسری بودجه روبرو هستند. اما این نه نخستین باری است که غرب با بحران اقتصادی و مالی روبرو شده و نه یقینا آخرین بار آن خواهد بود. ضمن آنکه  شماری از بحران های گذشته از جمله بحران 1920 به مراتب گسترده تر و جدی تر از بحران فعلی بودند . اما همانطور که غرب توانست تمام آن بحران ها را پشت سر بگذارند ، این بحران را هم پشت سر خواهد گذاشت . اینکه چرا غرب می تواند بحران هایی  را که بدان دچار می شود را حل و فصل نماید بازمی گردد به سرشت نظام غرب . غرب چندین ویژگی دارد که آن را قادر می سازد تا بتواند بر بحران هایش چیره شود . اولین و مهم ترین ویزگی غرب آن است که صورت مساله یا مشکلات و بحران هایی  را که با آنها مواجه می شود را همواره می پذیرد .می پذیرد که مشکل دارد. شاید بسیاری متوجه این نکته کلیدی و بنیادی نشوند. اما کافیست که نحوه برخورد و رویکرد غربی ها با بحران فعلی که با آن روبرو هستند را مقایسه کنیم با نظام ها و رژیم سیاسی دیگر . هیچ رهبر سیاسی در غرب نیست که بگوید مشکل نداریم ؛ما معضل نداریم ؛ما با کسری بودجه مواجه نیستیم ؛اقتصاد ما با مشکل مواجه نشده است . بر عکس ،جملگی صورت مساله را که مشکل دارند ،گرفتاری دارند ،مصیبت دارند ، دچار بحران شده اند و در یک کلام نظام شان و سیاست هایشان با مشکل روبرو شده را می پذیرند یا پذیرفته اند و در مرحله بعدی به دنبال راه حل هستند. می توان رویکرد رهبران غربی را فی المثل مقایسه کرد با رویکرد رهبران نظام های سیاسی دیگر . صدام حسین حتی در زمانی که طناب  دار به گردنش افتاده بود  قبول نداشت که اشتباه کرده و برخی سیاست هایش نادرست  بوده اند . در دادگاه اش با تمام وجود از عملکرد و سیاست هایش دفاع کرد .  معمر قذافی ،حسنی مبارک ،رهبر سابق تونس ،بشار اسد ، آل خلیفه ، آل سعود جملگی معتقدند که سیاست هایشان درست بوده و مخالفین آنان آلت دست و عوامل بیگانه هستند . محمد رضا پهلوی شاه سابق ایران در اوج قدرت و اقتدارش در سال های 1355 و حتی 1356 یعنی یک سال مانده به انقلاب با همه وجود به اوریانا فالاچی ،ادوارد سابلیه و دیگرانی که با او مصاحبه می کردند ،می گفت که" به جز خدمت به ایران کار دیگری نکرده و مخالفین خودش را عوامل بازی خورده و آلت دست قدرت های بیگانه می پنداشت" . با خشم و عصبانیت در یک  مصاحبه معروف و جنجالی در سال 1355 به اوریانا فلاچی می گوید که "کدام سیاست و اقدام اودرست نبوده ؟" و از او می پرسد  که " آیا اصلاحات ارضی اش غلط  بود ؟آیا اعطا حق رای و حق طلاق به زنان غلط بود ؟آیا صنعتی کردن کشور و ایجاد نیروگاه هسته ای و تبدیل ایران از یک کشور عقب مانده به  یک کشور در حال توسعه و مدرن غلط بوده ؟ آیا اعزام سپاه دانش و سپاه بهداشت برای باسواد کردن روستائیان و بردن خدمات بهداشتی و درمانی به روستاها یا سهیم کردن کارگران در سود کارخانجات اشتباه و به ضرر مملکت بوده ؟" ( مقدمه ای بر انقلاب اسلامی ). معمر قذافی هم معتقد بود که در آن 42  سال حاکمیتش هر آنچه کرده به نفع کشور و مردمش بوده . بارها و بارها در آن هفت تا هشت ماهی که کشورش در بحران بود مخالفین خود را "موش "،" ترسو" ، "خائن" و "مزدور بیگانه" خواند . عین همین حکایت بود با چایشسکو رهبر سابق رومانی ،استالین رهبر سابق انقلاب روسیه ،مائو تسه تنگ ،ایدی امین ،پل پت (رهبر خمرهای  سرخ کامبوج در نیمه نخست 1350) ،رابرت موگابه رهبر زیمباوه  و یک دو جین رهبران دیگر کشورهای جهان سوم . اما نه اوباما ،نه برلوسکونی ،نه نخست وزیر یونان ،نه رئیس جمهور فرانسه ، نه صدر اعظم آلمان و نه هیچ رهبر و مسئول غربی مدعی نیست که سیاست ها و تصمیماتشان بی عیب و نقص می باشد . بالطبع چون می پذیرند که مشکل  دارند و تصمیمات و سیاست هایشان کامل و بی عیب و نقص نبوده ، در مرحله بعدی به سمت یافتن راه حل می روند . در حالیکه رهبران کشورها و نظام های جهان سومی اساسا در وهله نخست نفس اینکه مشکل دارند را نمی پذیرند و قبول ندارند . بالطبع چون قبول ندارند که ممکن است سیاست ها و تصمیماتشان درست نبوده باشدو منجر به نابسامانی و معضلاتی در کشورهایشان شده ، در وهله بعدی هم بالطبع به دنبال راه حل نمی روند .  حاصل می شود همان وضعیت بغرنج و باورنکردنی که بارها و بارها در مورد رهبران غیر غربی شاهد بوده ایم که آنقدر برروی مواضع غلط  و نادرست شان  اصرار ورزیده اند که تا نهایتا سقوط کرده اند. و جالب است که بعد از سقوط هم باز اصرار کرده اند که درست عمل می کرده اند و سقوط آنان  در نتیجه خیانت ،برنامه ها و توطئه های دشمنان آنان بوده است . اما نخست وزیر یونان می پذیرد که در قبال بحران به وجود آمده در کشورش مسئولیت داشته و استعفا می دهد. برلوسکونی علیرغم همه مفاسد و مصائب اخلاقی و .... می پذیرد که دولتش در کسری بودجه که ایتالیا با آن روبرو است مسئولیت داشته و استعفا می دهد .  اوباما به کنگره و سنا احضار شده و مجبور است که توضیح دهد چرا وضع اقتصادی آمریکا اینگونه شده و و چرا اقتصاد کشور دچار رکود شده . ظرف چند ماهی که اتحادیه اروپا با کسری بودجه برخی از اعضا روبرو شده دهها بار سران آن تشکیل جلسه داده و ساعت ها به بحث و بررسی و یافتن راه حل پرداخته اند . اما محض نمونه نه یک بار شاه سابق ،نه یک بار صدام حسین ،نه یک بار معمر قذافی ،نه یک بار بشار اسد ، نه یک بار حسنی مبارک ،نه یک بارچایشسکو ،نه یک بار استالین و نه هیچ رهبر دیگری حاضر نشدند با دیگران بنشینند ودر خصوص مشکلات و بحران به وجود آمده به بحث و برسی و رایزنی بپردازند . آنان صرفا می گفتند و دیگران هم اجرا  می کردند .


دلیل دومی که باعث بقا غرب و برون رفت از بحران ها و معضلاتش از جمله بحران فعلی می شود این است که غرب و نظام سرمایه داری برای مخالفینش حق مخالفت قائل است . مخالفینش را نه سرکوب می کند نه دستگیر و نه به زندان می افکند و نه آنان را جاسوس و آلت دست بیگانه می داند . ما بارها شاهد تظاهرات بخشی از مردم غرب علیه حکومت هایشان بوده ایم. حداکثر مجازات و واکنش دولت ها این بوده که مخالفین را متفرق کرده اند و شماری را به جرم بر هم زدن نظم یا ایجاد سد معبر دستگیر و النهایه جریمه نقدی کرده اند . حق مخالفت قائل شدن یک اصل کلی است که نه تنها شامل معترضین و تظاهرات کنندگان خیابانی می شود بلکه در یک سطح بزرگتر و وسیع تر شامل متفکرین و منتقدین فکری آن هم می شود. از نوآم چامسکی  گرفته تا دهها نویسنده و تحلیل گر پست مدرن ، مارکسیست ، نئو مارکسیست و غیره  منتقد به  سرمایه داری و نظام حاکم بر غرب . همان نویسندگان و متفکرین غربی که ما علی الدوام تحلیل ها و نقدهایشان علیه غرب را تکرار می کنیم اما هرگز نمی گوییم که بالاخره غرب این حسن را دارد که اجازه می دهد تا منتقدین و مخالفینش آنقدر آنها آزادانه انرا مورد نقد و مخالفت قرار دهند  بدون آنکه کوچکترین مشکل و دردسری برایشان به وجود بیاید . نظامی که اجازه می دهد تا مخالفین و منتقدانش آنرا آزادانه مورد نقد قرار بدهند ؛ نظامی که خود را کامل و بی عیب و نقص نمی داند ؛ نظامی که می پذیرد مشکل دارد و کامل نیست و لاجرم  بدنبال یافتن راه حل برای مشکلات و نواقصش بر می آید بعید به نظر می رسد که روزی سقوط کند. 

1 نظرات:

H.Eshaghi گفت...

خیلی خوشحال هستم که بالاخره بعد از یک دوره طولانی به نویسندگی برگشتین و باز هم مطلب میزارین