علی شکوهی
تاملی در اظهارات سیداحمد کاشانی علیه میرحسین موسوی
جمعه ۱۴ مرداد ۹۰
نمیدانم خوانندگان و دوستان گرامی بنده، گفتگوی رجانیوز با احمد کاشانی فرزند آیتالله کاشانی را خواندهاند یا نه؟ این گفتگو یکی از چند گفتگویی است که رجانیوز با برخی از مرتبطین مرحوم حسن آیت انجام داده است تا در فضای کنونی کشور که ضدیت با میرحسین موسوی، به یک روال عادی تبدیل شده ولی دفاع از وی جرم محسوب میشود، یکجانبه به تحریف تاریخ بپردازد و کسانی را که در طول سالهای اولیه انقلاب، به افراط و تندروی و حتی ارتباط مشکوک با برخی جریانهای تفرقهافکن مرتبط با بیگانه مشهور بودند، کاملا تبرئه کند و برای آنان معجزاتی از جنس دشمنشناسی و بابصیرت بودن بسازد.
مرحوم آیت یکی از نیروهای سالهای اول انقلاب بود که نسبت به مواضع و رفتار وی در سالهای قبل از انقلاب، پرسشهایی مطرح بود و به همین دلیل، بنیصدر تلاش میکرد وی را به دلیل همان نقاط ضعفش، به عنوان دشمن اصلی به مردم معرفی کند و از این طریق، مخالفانی مانند سران حزب جمهوری اسلامی و بزرگانی مانند شهید بهشتی را در بین مردم تخریب کند. مرحوم آیت، از دوستان نزدیک مظفر بقایی بود و به همراه بسیاری از دوستانش از جمله اطرافیان آیتالله کاشانی، علیه دکتر محمد مصدق فعالیت میکرد. در واقع در آن روزها، دو طیف تندرو و افراطی در اطراف آیتالله کاشانی و دکتر مصدق ایجاد شده بود که به شکل افراطی در صدد تخریب روابط خوب این دو چهره مطرح نهضت ملی شدن نفت بودند. اطرافیان تندروی مصدق، آیتالله کاشانی را مورد حمله قرار میدادند و در نشریات خود، کاریکاتور اهانتآمیز علیه ایشان چاپ میکردند و حتی در تظاهراتی، سگی را آیتالله نامیدند و به تمسخر پرداختند. در مقابل، برخی از اطرافیان آیتالله کاشانی از جمله مظفر بقایی و دوستانش، سخت به مصدق حمله میکردند و حتی اقدامات مصدق علیه دربار و شاه را هم خیانت میدانستند و در تعارض میان مصدق و دربار و خارجیها، عملا در مقابل مصدق قرار داشتند. مرحوم آیت از کسانی است که به دلیل همکاری و ارتباط با مظفر بقایی و نیز تندرویهایش، متهم بود و در واقع خیلی از دوستان و یاران انقلاب مواضع آنان را قبول نداشتند و عمده کردن دعوای دوران ملی شدن نفت و کشاندن آن به سالهای بعد از انقلاب و تقسیمبندی نیروهای انقلاب به موافقان و مخالفان مصدق را یک خطای استراتژیک تلقی میکردند. کم نبودند کسانی که مصدق را به عنوان یک چهره ملی و خدوم قبول داشتند اما با ناسیونالیسم و ملیگرایی مخالف بودند و در عصر احیای دین، بازگشت به قومیت و ملیگرایی را یک حرکت ارتجاعی میدانستند. بنابراین اصرار این دست از نیروهای انقلاب را برنمیتابیدند و علیه مصدق و همه کسانی که او را قبول دارند، وارد عمل نمیشدند و از این طریق میدان را برای کسانی باز نمیکردند که در نهضت ملی شدن نفت، به مصدق خیانت کردند و در کنار دربار قرار گرفتند و ابزار دست یک کودتای آمریکایی – انگلیسی شدند.
۲۸ مرداد کودتا نیست!
متاسفانه اینان هنوز هم حاضر نیستند کودتای ۲۸ مرداد را «کودتا» بنامند. هادی جعفری یکی از دوستان مرحوم آیت در این سلسله مصاحبههای سایت رجانیوز میگوید: «بعد از انقلاب ملیون میخواستند این گونه القا کنند که انقلاب عملاً ادامه راه مصدق است و در واقع قصد داشتند امام را دور بزنند. آنها با ماشینهای واحد دولتی بلند شدند و رفتند احمدآباد و مراسم برگزار کردند و بعد هم نام خیابان پهلوی را گذاشتند مصدق. آیت میگفت من اینها را رها نمیکنم و افشا خواهم کرد. میگفت اینها خیلی دارند سعی میکنند قضیه ۲۸ مرداد را کودتا بنامند، در حالی که مصدق عملاً مجلس را در روز ۲۴ مرداد از حیّز انتفاع خارج کرد و در غیبت مجلس که از اکثریت افتاده بود، دست شاه را برای عزل نخست وزیر باز گذاشت».
در واقع مرحوم آیت و همه کسانی که در کودتای ۲۸ مرداد جانب دربار و شاه را گرفتند و با آمریکا و انگلیس همکاری کردند، مانند خود شاه معتقد به کودتا نیستند و آن را شاید «قیام ملی ۲۸ مرداد» میدانند. این ماجرا صحت دارد که مصدق اشتباهاتی را مرتکب شد و زمینه عزل خود را فراهم کرد اما این امر مگر میتواند مواضع کسانی را توجیه کند که علیرغم مسلمان و انقلابی بودن و ضدانگلیس و ضدآمریکایی بودن، با عمده کردن دشمنی خود با مصدق دچار اشتباه فاحش و مجری یک کودتا شدند و اصلا تا مدتهای بعد هم نفهمیدند که چه کلاه گشادی سرشان رفت و اکنون هم برای توجیه آن اقدام غیرقابل دفاع، به همه کسانی حمله میکنند که مصدق را خائن نمیدانند و احترامی در حد تلاشهایش برای او قائلند؟
این کلاه گشاد بر سر خیلیها که تعارض خود با مصدق را عمده کرده بودند، رفت. حتما دوستان میدانند که فدائیان اسلام به رهبری افراد شاخصی مانند شهید نواب صفوی هم دچار اشتباه شدند و در نشریه خودشان (نبرد ملت) آن هم در روز ۲۹ مرداد ۱۳۳۲ یعنی فردای روز کودتای آمریکایی – انگلیسی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ چنین نوشتند: «دیروز تهران در زیر قدمهای مردانه ارتش و مسلمانان ضد اجنبی میلرزید. مصدق غول پیر خون آشام، در زیر ضربات محو کننده مسلمانان استعفا کرد … تمام مراکز دولتی توسط مسلمانان و ارتش اسلام تسخیر شد …». (به نقل از کیهان فرهنگی شماره ۱۵۳، تیر ۱۳۷۸).
من مدعی نیستم که خدای ناکرده مرحوم آیت وابسته به بیگانه بود و نمیگویم همکاری با مظفر بقایی برای او یک ذنب لایغفر است چرا که ممکن است یک فردی در مقطعی از حیات سیاسی خود بر اساسی تحلیل و منطقی که در آن زمان درست به نظر میآید، فعالیتهایی را انجام دهد و بعدها به تحلیلهای دیگری باور داشته باشد و از خود نیز انتقاد کند. اما سخن من این است که این چنین فردی حق ندارد با همان منطق خطا که منجر به دوستیهای بیدلیل و دشمنیهای بیوجه شده بود، امروز هم اقدام به صفبندی کند و بسیاری از یاران و دلسوزان نظام و چهرههای انقلابی را دشمن معرفی کنند صرفا به خاطر این که به مصدق حسنظن دارند و با قضاوتهای تند و غیرمنصفانه دیگران همراهی نمیکنند و در عین حال، مصدق را پاسخی به نیاز امروز کشور هم نمیدانند و به نهضت انقلابی امام خمینی معتقدند و مکتب اسلام را در اندیشه خود برتر از ناسیونالیسم نشاندهاند. متاسفانه مرحوم آیت و دیگر دوستان وی در آن روزها از جمله شهید دیالمه، آقای احمد کاشانی و فواد کریمی، برای مخالفت خود با میرحسین موسوی تنها یک دلیل داشتند و آن هم دفاع میرحسین موسوی از مصدق در روزنامه جمهوری اسلامی بود که میرحسین موسوی، سردبیری آن را بر عهده داشت. آنان بر این باور بودند که همه باید در باره مصدق همان قضاوتی را داشته باشند که آنها دارند و به همین دلیل با موسوی که از مصدق به عنوان یک چهره ملی و ضدبیگانه و مدافع ملی شدن نفت سخن میگفت، ناراضی بودند و خواستار عدم معرفی ایشان به عنوان وزیر امور خارجه در کابینه شهید رجایی و شهید باهنر و همچنین مخالف نخست وزیری موسوی در کابینه آیتالله خامنهای بودند.
مخالفت بنیصدر با میرحسین، یک توطئه!
از نکات جالب در این شیوه تحلیل این است که چون تعارضات میرحسین موسوی با بنیصدر را با منطق خودشان نمیتوانند توجیه کنند، اتهامزنی را مضاعف کرده و سعی کردند نشان دهند که موسوی، نفوذی است و طبعا این فرد نباید از سوی دوستان انقلابی مانند شهید رجایی و باهنر و آیتالله شهید بهشتی و آیتالله خامنهای و دیگر سران حزب جمهوری اسلامی مورد حمایت قرار گیرد و از سوی افرادی مانند بنیصدر مورد حمله قرار گیرد. احمد کاشانی در این گفتگو سخنان بیربطی را در این باره مطرح میکند که من نمیدانم فردای قیامت چه پاسخی خواهد داشت. وی از جمله میگوید: «بزرگترین واقعه کارشکنی بنیصدر در تشکیل دولت بود و چندین وزارتخانه بدون وزیر باقی مانده بود، همینجا باید تأکید کنم که میگویند بنیصدر با وزارت موسوی مخالفت کرده ولی من شک ندارم که این مخالفت برای کسب وجهه برای موسوی بوده نه مخالفت با شخص او. میدانید که در صحنه سیاست این اتفاقات رخ میدهد. به هر حال یکی از آفات سیاسی این است که بعضی از رجال به عنوان میزان و معیار مشخص شوند، یعنی یا دافعه شدید ایجاد کنند که روی هر چه دست گذاشتند واکنشی را به همراه داشته باشد یا بالعکس، بدینسان وقتی چهره منفوری با یک عامل بیگانه که در پوسته دوست خود را پنهان کرده مخالفت کند، طبیعتاً برای او ایجاد وجهه خواهد کرد».
احمد کاشانی علت مخالفت بنیصدر «منفور» با میرحسین موسوی «عامل بیگانه که در پوست دوست خود را پنهان کرده»، ایجاد وجهه برای او قلمداد میکند. طرح این اتهامات در منطق آقایان نیاز به دلیل ندارد و همین که بگویند «من شک ندارم» کافی است و دیگران باید بپذیرند اما واقعیت چیزی دیگر است که آقایان نه حاضر به قبول آن هستند و نه میتوانند آن را انکار کنند. بنیصدر در آن مقطع با نخستوزیری شهید رجایی مخالف بود، با بسیاری از وزرای پیشنهادی شهید رجایی هم مخالف بود، با مواضع نمایندگان مجلس در این زمینه هم مخالفت میکرد، با سران حزب جمهوری اسلامی هم مخالف بود، تا آخر هم زیر بار میرحسین موسوی برای وزارت امور خارجه و احمد توکلی برای وزارت کار نرفت و از جمله با همین مرحوم آیت هم مخالفت میکرد. حال چطور است که همه آن مخالفتهای بنیصدر، واقعی بود و قصد کسب وجهه برای آنها نداشت اما مخالفت وی با میرحسین موسوی برای ایجاد وجهه برای او بوده است؟ با این منطق، چرا این سخن را نتوان در مورد دعوای آیت و بنیصدر مطرح کرد و چرا آن دعواها را نباید «جنگ زرگری» بدانیم؟ اگر این اتهامات را مطرح کنیم تصور میکنید نمیتوان برای آن، دلیل و سند بافت یا ساخت یا تراشید؟ آیا ارتباط مرحوم آیت با مظفر بقایی و ارتباط بقایی با سفارت آمریکا نمیتواند بهانه این اتهام شود؟ من چنین ادعایی را ندارم اما اگر کسی چنین ادعایی را مطرح کند آن وقت شما با کدامین منطق میتوانید این اتهامات را بسنجید؟ آیا مخالفت امروز ما با افراد میتواند توجیه کننده همه مسائل در گذشته باشد؟ آیا جز این است که مخالفت الان آقایان با موسوی، این نوع موضعگیریها را توجیه میکند؟ مگر ما مجازیم که تاریخ دیروزمان را با منطق امروز بنویسیم و گذشته افراد را بر اساس عملکرد امروزشان مورد بررسی قرار دهیم؟ بگذریم که بسیاری از صاحبنظران، عملکرد امروز امثال موسوی را قابل دفاع میدانند و اتهامات مکرر آقایان برای وابسته نشان دادن این دست از نیروهای انقلاب به بیگانه را صرفا یک تهمت برای سرکوب راحتتر آنان تلقی میکنند نه سخنی مستند و بنابراین نمیتوان به خاطر اتهاماتی که امروز به موسوی زده میشود، گذشته باشکوه و قابل دفاع عملکرد ایشان را زیر سئوال برد. متاسفانه این روش غلط در ارزیابی عملکردها، اکنون به یک روش معمول تبدیل شده است که باید در جای خود مورد نقد و بررسی قرار گیرد.
مخالفت جدی میرحسین با بنیصدر
اما واقعیت چه بود؟ میرحسین موسوی از روشنفکران مسلمانی بود که از همان ابتدای شکل گرفتن حزب جمهوری اسلامی به این تشکیلات پیوست و به دلیل توانایی و نفوذش در جمع روشنفکران مسلمان و دعوت از نسل جدیدی از شاعران و نویسندگان و روشنفکران، قادر بود روزنامه حزب را به خوبی اداره کند. وی از همان ابتدا این روزنامه را برای دفاع از انقلاب اسلامی و خط امام تجهیز کرد و به همه نقدهای مخالفان انقلاب و رقبای داخلی پاسخ میگفت و در یک کار تشکیلاتی فرهنگی، روزنامه جمهوری اسلامی را به عنوان ارگان حزب جمهوری اسلامی زیر نظر بنیانگذاران حزب (شهید بهشتی، آیتالله موسوی اردبیلی، آیتالله خامنهای، آیتالله هاشمی رفسنجانی) اداره میکرد. وی از منتقدان جدی جریان لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی بود و با مواضع گروههای ملیگرا، ملی – مذهبی و نهضت آزادی مخالف بود. وی بنیصدر را هم قبول نداشت و از کسانی بود که پیش از دیگران به نقد مواضع بنیصدر پرداخت. میرحسین موسوی با نگارش سلسله مقالاتی تحت عنوان «مصر، سادات، ناصر» نشان داد که چگونه با ایجاد انحراف در نهضت مردم مصر، فردی مانند سادات خائن، جایگزین جمال عبدالناصر شد و همه دستاوردهای یک نهضت از دست رفت. وی در این مقالات به گونهای شبیهسازی کرد که عملکرد بنیصدر را مورد نقد و اعتراض قرار دهد. اتفاقا همین مقالات یکی از دلایلی بود که بنیصدر هرگز حاضر نشد وزارت موسوی را بپذیرد. در یکی از جلسات مشترک برای بررسی صلاحیت وزرای پیشنهادی، بنیصدر به میرحسین موسوی گفته بود که «بیانصاف! تو مرا سادات ایران میدانی و من تو را وزیر امور خارجه خودم بکنم؟» و موسوی به او پاسخ داده بود که «من تو را الان سادات نمیدانم اما اگر به همین روش ادامه بدهی حتما از سادات هم بدتر خواهی شد». به خاطر دارم که در همان روزها، از دکتر احمد توکلی پرسیدم که چرا بنیصدر تن به وزارت همه داد اما وزارت شما و میرحسین را نپذیرفت؟ وی که خیلی فرصت برای بیان ماجرا را نداشت در یک عبارت خلاصه گفت که «بقیه حاضر شدند بگویند «برادر بنیصدر» اما ما به گفتن این هم راضی نشدیم».
آیتالله خامنهای: من شهادت میدهم امروز و روز قیامت که تمام این ادعاها (علیه میرحسین موسوی) دروغ است.
مرحوم آیت با وزارت میرحسین موسوی در کابینه شهید رجایی مخالفت کرده بود و در نطق خود کاملا نشان داد که جز حمایت موسوی از مصدق، هیچ دلیل دیگری ندارد. بعدها هم دوستان آیت در این زمینه مواضع وی را پی گرفتند و با نخست وزیری موسوی هم مخالفت کردند اما اصلیترین حامی میرحسین موسوی باز آیتالله خامنه ای بود که در دفاع از وی طی سخنانی گفت: « راجع به آقای موسوی به قول آن گوینده راستگو که گفت «ما کنت احسب ان یعیر مثل ذات الاجمل» درباره همه خیال میکردیم انتقاد بشود، درباره مهندس موسوی من واقعاً تصور نمیکردم کسی زبان به انتقاد از ایشان باز کند.
اولاً بنده ایشان را خیلی خوب میشناسم، از همه کسانی که نسبت به ایشان تعریف کردهاند یا انتقاد کردهاند، بنده ایشان را بیشتر و بهتر و با مدت زمان بیشتری میشناسم.
آنچه درباره ایشان از گرایشها گفته شده است دروغ محض است و شاهد بر همه اینها روزنامه جمهوری اسلامی است. شما کدام ارگان مطبوعاتی را در این کشورسراغ دارید که از روز اول این انقلاب یعنی از روز انتشارش که اندکی بعد از پیروزی انقلاب بوده تا این ساعت در خط مستقیمی که شما اسمش را خط امام میگذارید و درست هم هست، حرکت کرده باشد و به این جامعه و به اندیشهها و به ذهنیت عظیم این ملت خط داده باشد و به خصوص مقالاتی که خود ایشان نوشته است، شما ایشان را به مصدقگرایی متهم میکنید. این بزرگترین بهتانی است که شما به ایشان میزنید. ایشان کسی است که خط ملیگرایی را به صورت یک تز، به صورت یک نظریه مطرح قابل قبول در این زمان، با قاطعیت و به طور مستدل در روزنامه رد کرد. این مقالات روزنامه است و بروید نگاه کنید.
متهم میکنند ایشان را به علاقهمندی و گرایش به فلان یا بهمان گروهک، کذب محض است این معنا، من با ایشان معاشرت نزدیک داشتهام. من ایشان را میشناسم، من از ذهنیت ایشان مطلعم و من شهادت میدهم امروز و روز قیامت که تمام این ادعاها دروغ است. و من واقعاً تصور نمیکردم که کسی راجع به آقای مهندس موسوی با این سابقه درخشان یک چنین مطلبی را بیان کند. البته باز هم حرف در این زمینه زیاد است که چون وقت کم است و من میخواهم بقیه را هم بگویم، این است که بحث نمیکنم». (شرح مذاکرات علنی مجلس شورای اسلامی(جلسه ۱۹۹) در روزنامه رسمی شماره ۱۰۸۶۹)
منشاء قدرت میرحسین، سفارتخانههای خارجی یا امام؟
آقای احمد کاشانی در فرازی از سخنان خود، مدعی میشود که موسوی از جنس بنیصدر و بختیار و مصدق است و اینها هم قدرت خودشان را مدیون بیگانگان هستند. این فراز را بخوانید: «رجال مؤمن عرصه سیاست برای اصلاح جامعه متکی به قدرت خداوند متعال و یاری مردم هستند و راه طولانی دارند و در فراز و نشیب آن به اصل خود پشت نمیکنند ولی امثال مصدق، بختیار، بنیصدر و میرحسین موسوی، اینها قدرتشان را از اراده واقعی مردم نمیدانند، هر چند که در مقاطعی با فریب مردم آرای آنها را به دست آوردند ولی آنها به این حقیقت اذعان دارند که دست دیگری آنها را بالا کشیده و همیشه به آن دست بیگانه وابسته هستند چرا که بدون آن قدرت، اینها هیچ هستند… در ابتدای انقلاب دو جریان اصلی با هم در تقابل بودند؛ نخست جریان برآمده از خواست مردم و دیگری جریانی که حامیانش در سفارتخانههای خارجی حضور داشتند. مصدق، بختیار، بازرگان و میرحسین موسوی قدرت را از دست مردم میگیرند و با همان قدرت به مردم ضربه میزدند، به عبارت دیگر آنان میدانند که اگر بیگانه نبود آنها را در ده هم راه نمیدادند چه برسد به آنکه مدعی کدخدایی هم بشوند».
من قصد دفاع کامل از مصدق و بازرگان را ندارم و طبعا بختیار را هم قابل دفاع نمیدانم و بنیصدر را هم قربانی کیش شخصیت، اثرپذیری از منافقین و انحرافات فکری خودش در گام اول و برخوردهای تند و غلط مخالفان با وی در گام دوم میدانم اما در مورد میرحسین موسوی قصد دفاع دارم. آیا میرحسین موسوی در طی ۸ سال نخست وزیری و ۲۰ سال خانهنشینی محترمانه و همکاری با نظام در مجمع تشخیص مصلحت، شورای عالی انقلاب فرهنگی، فرهنگستان هنر و … با دست بیگانه به قدرت رسیده بود؟ مگر جز به خاطر خدمات خودش و عملکرد و مواضع انقلابی و اعتماد رهبری انقلاب و حمایت یاران نزدیک ایشان، میتوانست به قدرت برسد؟ آیا از خاطر مردم میرود که به هزار و یک ترفند، دوستان کجفکر و تنگنظری مانند همین سید احمد کاشانی در صدد حذف موسوی از قدرت بودند اما حضرت امام روبه روی همه آنان ایستاد و ماندن ایشان را مورد تاکید قرار داد؟ راستی چرا دوستان مخالف میرحسین موسوی اکنون هیچ یادی از مناسبات امام خمینی و دولت ۸ ساله دوران جنگ نمیکنند و اساسا در تلاشند تا امام خمینی را سانسور کنند و حمایتهای ایشان را از دولت موسوی را در تاریخ مدفون سازند؟ آنها میدانند که دولت موسوی در واقع دولت امام خمینی بود و به همین دلیل نمیتوانند واقعیت تاریخ ۸ ساله را بیان کنند و نتیجه دلبخواه خود را بگیرند. آنان میدانند که موسوی هیچ نسبتی با بیگانگان ندارد و هرچه آبرو و پایگاه در میان مردم دارد مدیون لطف خداوند به یک خدمتگزار نظام اسلامی، حمایتهای امام و تلاشهای مخلصانه خودش است و این روسیاهی برای کسانی باقی خواهد ماند که به خاطر قدرت دوروزه، حاضر میشوند دروغ بگویند، تاریخ را تحریف کنند و افراد مومن و انقلابی را به بیگانگان نسبت بدهند.
آقای احمد کاشانی و دوستانشان در خط افراط و ایجاد تفرقه حرکت میکنند و در دوران امام هم این گونه بوده است. یادمان نرفته که وی به خاطر جعل اعلامیه از زبان ارتشیان علیه سپاه، در حالی که نماینده مجلس بود دستگیر و زندانی شد و از آن زمان تاکنون از صحنه سیاسی کشور کنار گذاشته شده است. کسانی که در دوران جنگ تحمیلی با این روش در حال ایجاد تفرقه و شقاق میان نیروهای مسلح بودند و بجای کمک به دولت و نظام، به تضعیف جبههها میپرداختند امروز حق ندارند مدعی خدمتگزاری شوند و به رئیس دولتی که ۸ سال جنگ تحمیلی را به همراه مردم و کشور اداره کرد، بتازند و با تحریف تاریخ، عقده فروخورده از امام خمینی را بر سر یاران وی بگشایند.
0 نظرات:
ارسال یک نظر