منبع: اعتماد
منوچهر دين پرست: نام و جايگاه علمي دكتر سيدحسين نصر استاد فعلي مطالعات اسلامي دانشگاه جورج واشنگتن براي عموم محققان حوزههاي عرفان، فلسفه و معنويت اسلامي و بويژه مباحث سنتگرايي آشناست. وي با سابقه ژرف و سترگي از فعاليتهاي علمي و فرهنگي و نوشتهها و سخنرانيهاي محققانه فراواني در حوزه انديشه اسلامي بدون شك يكي از صاحبنظران مسلمان محسوب ميشود و بويژه در ميان غربيان مورد اعتبار و توجه ويژهيي است. او طي بيش از نيم قرن تلاش علمي درباره زواياي گوناگون اسلام بويژه مباحث صلح، تمدن اسلامي، سنت و معنويت سخن گفته است. او به پرسشهايي كه درباره مسائل فعلي بين اسلام و غرب بين غربيان مطرح است پاسخهايي داده كه قطعا جذاب و خواندني است. عقيده او درباره اينكه سكولاريسم دشمن مشترك اسلام و غرب است به خودي خود جالب است و تازگي دارد اما كمتر كسي است كه در كشورهاي اسلامي از اين منظر و بدون حب و بغض به انديشههاي ايشان توجه كرده باشد. دنياي مدرن هم چالشهاي بسياري را روياروي ما قرار داده و هم ديگراني كه با نام «انسانهاي غربي» ميشناسيم. يكي از مهمترين اين چالشها جهانبيني اومانيستي است كه انسان را به جاي خداوند در مركز جهان نشانده و ديگري نيز سكولاريزه كردن زندگي، انديشه و هنر است. يك مسلمان جوان كه در انگليس زندگي ميكند، ميبيند كه فرضيه خدا در جامعه او ديگر بيمعنا شده است. مردم حول او و فلسفه آنها انگار محروم از دستان خداوند شدهاند. پس بايد چند كار انجام داد: نخست، بايد راهنماهايي براي شيوه مسلمانشدن اين جوانان تهيه ديد، دوم، مراقب بود تا با جداشدن از سنت 14 قرن اسلامي خود اذهانمان سكولار نشود و سوم، ما نياز به نوعي حمايت دروني داريم، به نوعي حيات دروني معنوي؛ و در تمام اين زمينهها سنت معنوي و ديگر سنتهاي معنويت اسلامي ميتوانند نقشي اساسي ايفا كنند. اينطور ميتوانيم در برابر بلاياي جهان مدرن، جنگها و كشتارها و كنشهاي افراطگرايانه مقابله كنيم.
نام و جايگاه علمي دكتر سيدحسين نصر استاد فعلي مطالعات اسلامي دانشگاه جورج واشنگتن براي عموم محققان حوزههاي عرفان، فلسفه و معنويت اسلامي و بويژه مباحث سنتگرايي آشناست. وي با سابقه ژرف و سترگي از فعاليتهاي علمي و فرهنگي و نوشتهها و سخنرانيهاي محققانه فراواني در حوزه انديشه اسلامي بدون شك يكي از صاحبنظران مسلمان محسوب ميشود و بويژه در ميان غربيان مورد اعتبار و توجه ويژهيي است. او طي بيش از نيم قرن تلاش علمي درباره زواياي گوناگون اسلام بويژه مباحث صلح، تمدن اسلامي، سنت و معنويت سخن گفته است. او به پرسشهايي كه درباره مسائل فعلي بين اسلام و غرب بين غربيان مطرح است پاسخهايي داده كه قطعا جذاب و خواندني است. عقيده او درباره اينكه سكولاريسم دشمن مشترك اسلام و غرب است به خودي خود جالب است و تازگي دارد اما كمتر كسي است كه در كشورهاي اسلامي از اين منظر و بدون حب و بغض به انديشههاي ايشان توجه كرده باشند.
به عنوان نخستين پرسش ميخواهم درباره موضوع معنويت بپرسم. ما كلمه معنويت را در حوزههاي مختلفي از زندگي و در سنتهاي ايماني متعددي شنيدهايم. فهم اسلامي ما از كلمه معنويت بر اساس قرآن كريم و آموزههاي پيامبر گرامي اسلام(ص) چگونه بايد باشد؟
پيش از هر چيز، لفظ معنويت از قرن نوزدهم به بعد در زبان غربي وارد شد و در زبان انگليسي از طريق كلمه فرانسوي spiritulaité آمده است. اين لفظ توسط برخي از كاتوليكها در قرن نوزدهم استفاده ميشده است. دليل محبوبشدن معنويت اين است كه در بسياري از حلقههاي غربي اين لغت در برابر و عليه كلمه دين به كار ميرود. با اين وجود، بسياري از مردمي كه ميخواهند آموزههاي ژرفتر دين را شرح دهند، از لفظ معنويت بهره بردهاند كه به نظر ميرسد لفظي خنثي بوده است و ابدا دلالتهايي را با خود حمل نميكند كه مخالفان دين در آغاز سكولاريسم در غرب از رنسانس به بعد و بويژه طي دو قرن اخير سعي داشتهاند از دل آن بيرون بكشند. اما درباره اسلام؛ بسياري از ما به انگليسي مينويسيم و سخن ميگوييم و بنابراين از معنويت اسلامي حرف ميزنيم. همانطور كه گفتيد، من دو مجلد قطور درباره معنويت اسلامي به انتشار رساندهام كه متاسفانه هنوز تنها مجلدهاي جامع در باب اين موضوع در انگليسي هستند. اما براي تعريف معنويت بر حسب اسلام، بايد به عقب بازگرديم و از خودمان بپرسيم: چطور اين كلمه را در فارسي و عربي به كار ميبريم (دو زبان عمده اسلامي كه واژگان تخصصي اسلام از دل آنها درآمدهاند). البته زبانهاي اسلامي ديگري همچون اردو، تركي و... وجود دارند اما عربي و فارسي اصلي هستند. در عربي اين واژه با كلمات «روحانيه» يا «روحيه» به كار ميرود. بويژه «روحانيه» كه از كلمه «روح» مشتق ميشود؛ كلمهيي كه ميتوان در قرآن نيز مشاهده كرد و بنابراين به لحاظ ريشهشناختي با لغت معنويت در انگليسي مرتبط است. زيرا لغت انگليسي از لغت لاتين spiritus ميآيد و اين واژه دقيقا با روح متناظر است. در فارسي، لفظ ديگري نيز استفاده ميشود و آن معنويت است كه هم در اردو، هم در ديگر زبانهاي هندي و هم در تركي موجود است. اين كلمه از واژه «معني» در عربي و «معنا» در فارسي ميآيد كه به معناي جنبه دروني و درونمندي است. شاعر بزرگ جلالالدين مولوي بلخي همواره از صورت و معنا سخن ميگويد. پس معنويت جنبه گسترده سنت اسلامي را پوشش ميدهد و لفظ مدرني نيست. اما اكنون آنچه فارسي زبانها يا عربها ميخواهند درباره معنويت بنويسند، چه معنويت اسلامي يا حتي معنويت غيراسلامي، در بستر جهان كنوني، اغلب از اين الفاظ استفاده ميكنند.
با توضيحي كه ارايه كرديد ميخواهم بدانم كه پژوهشگران و حكماي مسلمان چه نقشي در گسترش سنت معنوي اسلام داشتهاند؟
وقتي اسلام به پيامبر(ص) وحي شد، همهچيزهايي كه در قرآن بهصورت وحي آمده بودند هم زندگي اجتماعي غيرشخصي در سطح خارجي و هم زندگي دروني انسانها را مورد توجه قرار دادند. نبرد جان براي خلوص، براي تزكيه خويش و نيز دانش دروني؛ آيات مشخصي از قرآن كريم به اين موارد ميپردازند. آيات ديگري نيز به معنويت اعلي در معناي مدرن كلمه و معناي معاصر كلمه و به متافيزيك ناب ميپردازند. براي مثال وقتي قرآن ميگويد: «به هر طرف كه رو كنيد، سيمايي از خداوند حاضر است.» من و شما سرهايمان را از يك سو به سوي ديگر ميچرخانيم و چرا نبايد سيماي خداوند را ببينيم؟ از همان آغاز اسلام، از زمان خود پيامبر(ص)، درون جان پيامبر(ص) و آموزههايي كه به ما اعطا كرد (و از خداوند دريافت داشته بود)، نوعي آموزه دروني وجود داشته كه پيامبر(ص) آن را تنها به تعدادي از صحابه خود اعطا كرده و براي همگان نبوده است. اين آموزه براي كساني بوده كه از همان آغاز در جستوجوي معناي دروني وحي و حقيقت بودهاند. اصليترين اين صحابه امام علي(ع)، سلمان فارسي، ابوذر غفاري و افرادي ديگر بودهاند كه به پيامبر(ص) بسيار نزديك بودهاند و البته وقتي تاريخ متاخرتر اسلام را ببينيم، مهمترين چهرهيي كه اين وجه دروني سنت اسلامي را منتقل كرده، امام علي(ع) است. گرچه امام علي(ع) نخستين امام شيعيان است، اما در معنويت اهل تسنن نيز نقشي محوري دارد؛ يعني در صوفيسم سني و حتي خارج از آن. در ميان اين حكما ميتوان به امام محمد غزالي، جنيد بغدادي، شبلي و البته بسياري چهره ديگر اشاره كرد. تاريخ اسلام حكما و قديسان بزرگي به خود ديده كه زندگيشان بر مبناي جستوجو براي اين معناي دروني دين، معنويت، براي تزكيه جان بوده است و اين موضوع را بارها در اشعار زيبا و گاه در نثر تشريح كردهاند و البته اغلب اوقات اين معنا را وراي هر متني بطور مستقيم انتقال دادهاند. با اين حال، معنويت اسلامي به كار اين افراد محدود نميشود. كار آنها همچون روشنكردن فانوسي بوده و روشنكردن فانوس همواره از دامنه نور اين فانوس پيشتر ميرود و بنابراين اين معنويت به دامنههاي مختلف كشانده ميشود.
همانطور كه شما هم ميدانيد در مباحث فرهنگ اسلامي يكي از الفاظي كه معمولا معادل معنويت دانسته ميشود، لفظ تصوف است. آيا پيوندي ميان اين دو لفظ وجود دارد؟
دقيقا، اگر چه آنها يكسان نيستند. در وهله نخست، تصوف حامل اصلي معنويت اسلامي طي 14 قرن گذشته بوده است. منظورم تصوف اصيلي است كه بر سلسله مبتني بوده، بر زنجيرهيي كه از پيامبر اسلام(ص) آغاز ميشود. زيرا هماكنون شبهتصوفهاي بسياري بويژه در اروپا و انگليس وجود دارد. من از آنها حرف نميزنم؛ چرا كه اين شبهتصوفها صرفا تكهپارههايي از تصوف گرفتهاند. تصوف اصيل نيازمند عمل تام و تمام شيعي است، و نيز دروني كردن شريعت و اعتلابخشيدن به همه نظمهاي صوري به واقعيت قدسي است كه همه فرمها را اعتلا ميبخشد. صوفيسم بيشك عمدهترين مجراي گذار آن چيزي بوده است كه ما معنويت اسلامي ميخوانيم. معنويت اسلامي با تصوف برابر نيست، زيرا وجوهي از معنويت اسلامي حضور دارند كه براي مثال ميتوان در نمونههاي يگانهيي از فلسفه اسلامي و حتي علم اسلامي- آن هم به شكلي كه هستي در آنها بطور معنوي توصيف شده است- و نيز در هنرهايي يافت كه پيشتر گفتيم؛ اينها را نميتوان با تصوف يكسان دانست. پس معنويتگرايي وراي مرزهايش در حركت است و آنگاه شما در جهان شيعي نوعي معنويت خواهيد داشت كه از منابع مشخصي ميآيد: آموزههاي دروني پيامبر(ص) كه به عربي «ولايت» خوانده ميشود و اين، همان قدرت معنويت است. معناي ولايت به باور من در دوستي با خدا تجلي مييابد.
در گستره آنچه پيشتر ذكر كرديد، آيا ميتوانيد بطور خلاصه توضيح دهيد چگونه طريقتهاي معنوي از دل اين شخصيتهاي عظيم گسترش يافته است؛ شخصيتهايي همچون شيخ عبدالقادر گيلاني، شيخ احمد رافعي و حتي مولانا جلالالدين بلخي؟
نخستين قرنهاي اسلام شاهد حضور تصوف بهواسطه استاداني بوده است كه حلقههاي خاص خود را داشتهاند. مريدان به سوي اين مرادان همچون جنيد، قشيري، ابوسعيد ابوالخير و... ميشتافتند. مريدان به سوي آنها شتافتند و آموختند و خود استاد و مراد شدند. مثلا بسياري از مريدان جنيد، خود مرادان گرانقدر شدند؛ همچون حلاج. از قرن ششم به بعد كه مدرنيته شكل گرفت و مكاتبهاي عرفاني مشخصتر شدند و بسياري ديگر از رويدادهاي اجتماعي رخ دادند، متصوفه احساس كردند كه بايد سازماندهي بيشتري را بر حلقههاي خويش اعمال كنند. در آن زمان است كه دو تن از بزرگترين استادان تصوف، عبدالقادر گيلاني و شيخ احمد رافعي طريقتهاي خويش را بسط دادند. شيخ عبدالقادر اهل گيلان، شمال ايران بود و به عراق مهاجرت كرد و در همانجا فوت كرد و شيخ احمد رافعي از اهالي جنوب عراق بود. اين دو مرد بودند كه طريقتها را به معنايي كه در هشت قرن گذشته از آنها سراغ داريم، آغاز كردند. قادريه بدل به جهانيترين شكل صوفيسم اسلامي شد و رافعيه همين امروز نيز بسيار گسترده است و از آلباني تا شمال آفريقا تا هندوستان و همه سرزمينهاي ميان اينها پيرو دارد. سپس استادان بزرگي آمدند همچون سهروردي كه طريقه سهروردي را بنيان گذاشت و تاثير عميقي بر زندگي هندوستان نهاد. و الي آخر!
هدف غايي اين شيوههاي معنوي در رابطه با آن فردي كه به آنها ميپيوندد يا در آنها پذيرفته ميشود، چيست؟
در وهله نخست، فرد با ورود به معنويت، تشريفاتي را دريافت ميدارد كه سابقهاش به بيت الرضوان پيامبر(ص) ميرسد و از خلال آن نوعي قدرت معنوي به مريد انتقال مييابد تا بتواند عليه اژدهاي درونش بجنگد و جهاد اكبر (عظيمترين جهاد) را درون ما انجام دهد و جانش را پاكيزه سازد و به سطوح بالاتري از واقعيت يا سطوح دروني از واقعيت صعود كند كه درون ما هستند. در ثاني، طريقت نظم و نوعي اجتماع دروني نيز ميبخشد كه با آن شاگرد قويتر ميشود و از پوششي محافظ جهت عمل صوفيگري برخوردار خواهد شد. طريقت همچنين راهي است براي تضمين انتقال صحيح آموزههاي معنوي تا انحرافي در آنها رخ ندهد. البته اين تضمين صد درصد نيست. همانطور كه عرفا ميگويند: «شيطان بيكار نمينشيند.»
به نظر شما زنان چه نقشي در گسترش سنت و ميراث معنوي در اسلام ايفا كردهاند؟
اين نقش در دو سطح قابل بررسي است. نخست بايد به موضوع عمل پرداخت. همه شيوههاي معنويت به روي زنان و مردان به يكسان گشوده هستند و در هر شيوه اصيلي از معنويت مريدان زن به همان تعداد مريدان مرد هستند و زنان و مردان براي معنويت، همانطور كه براي شريعت، نزد خداوند برابر هستند. بديهتا بهدليل شرايط تمدن اسلامي پيش از دوران مدرن، ما بيشتر فيلسوفان و دانشمندان مذكر داريم تا مونث و در واقع براي غرب نيز اين واقعيت وجود دارد. شما در انگليس هستيد، چند فيلسوف زن ميتوانيد نام ببريد؟ شايد يكي دو تا، اما دهها و دهها فيلسوف مرد مثل جان لاك، راسل، وايتهد و ديگران داريد.
بهشيوهيي مشابه، در جهان اسلام نيز بيشتر كساني كه درباره عرفان اسلامي نوشتهاند مرد بودهاند و نه زن. در وهله نخست، ما نمونه برجسته رابعه عدويه، يكي از شاگردان حسن البصري و يكي از قطبهاي اعظم حديث و تصوف در بصره و شاگرد امام علي(ع) را داريم. ما مطمئن نيستيم كه رابعه واقعا با حسن البصري ديدار داشته يا خير، اما ميدانيم كه پيروي خط وي بوده است؛ زيرا پژوهشگران هنوز مطمئن نيستند كه رابعه اصلا ميتوانسته با وي ديدار كند و اساسا به لحاظ جسماني مطالعه آنها در كنار يكديگر مجاز بوده است يا خير. در هر حال، رابعه نخستين شاعر بزرگ عرب در شعر عارفانه است. شما دو نمونه ديگر را هم ميتوانيد مثال بزنيد: رابعهيي ديگر با نام رابعه بنت و نيز سيده نفيسه كه در قاهره به خاك سپرده شده است. تعداد ديگري از زنان نيز در مقام پژوهشگر و مريد شناختهشده و پرآوازهاند كه البته به مدارج بالاي معنويت نرسيدهاند.
يكي از عرفايي كه ميتوان دربارهاش پرسيد، شيخ عبدالكريم الجيلي است كه لفظ «انسان كامل» را به كار برده است. آيا ميتوانيد درباره اين لفظ توضيحي بدهيد و بگوييد به چه اشاره دارد؟
بله، انسان كامل نام رساله عبدالكريم الجيلي است كه اصالتا فارسيزبان بوده اما در يمن ميزيسته است. رساله به عربي و در قرن چهاردهم ميلادي يا هشتم هجري نوشته ميشود. اين رساله چكيدهيي از آموزههاي معنويت بزرگ ابن عربي است و آموزههاي خود ابن عربي نيز تبلور آموزههاي قرآن هستند. در مركز ايده انسان كامل (كه انسان جهاني يا كلي نيز خوانده ميشود) اين موضوع قرار دارد كه وقتي خدا آدم را آفريد، همراه هستي وي چيزي را آفريد كه عرفا آينههايي براي بازتاب كيفيات قدسي و خصايص الهي ميدانند و تنها انسان است كه بطور بالقوه قادر به دراختيارگرفتن همه سطوح واقعيت درون خويش است. انسان همان آينه بيعيب و نقصي است كه در آن ميتواند همه كيفيات و خصايص خداوند را بهشكلي ژرف بنگرد. پس انسان كامل كسي است كه همه بالقوگيهايش را بالفعل كرده باشد. همه پيامبران بزرگ و قديسان بزرگ به سطح انسان كامل رسيدهاند، اما در هر حال ما همگي بطور بالقوه انسان كامل هستيم. اين دكترين در انسانشناسي اسلامي بسيار محوري و اساسي است.
شما در ميان صحبتتان از محيالدين ابن عربي نام برديد كه با سنت آندولسي در اسپانيا پيوند دارد. ميتوانيد به اختصار بگوييد كه پژوهشگران داراي گرايشهاي معنوي براي ارتباط برقراركردن با ديگر سنتهاي ايماني و معنوي جز مذهب خويش چه رويكردي بايد داشته باشند؟
اجازه دهيد به قرآن رجوع كنم. قرآن در ميان همه كتابهاي مقدس، جهانيترين آنهاست؛ به اين معنا كه پيش از هر چيز از دين در معنايي يگانه سخن ميگويد، اما وقتي ميگويد «براستي كه تنها دين خداوند اسلام است» و بسياري از مسلمانان به درستي آن را چنين تفسير ميكنند كه اسلام تنها دين تاريخي حقيقي است، آنگاه چنين درمييابيم كه حضرت ابراهيم(ع) و حتي حضرت مسيح(ع) نيز مسلمان بودهاند. پس اسلام آن ديني نيست كه در قرن هفتم ميلادي آغاز شد، بلكه تسليم بيقيد و شرط به خداوند متعال است و قرآن در اين زمينه بسيار صريح سخن گفته كه خداوند براي همه انسانها پيامبري مبعوث ساخته است. من اين آيه از قرآن را بسيار دوست دارم، آيهيي كه بسيار واضح است و نشان ميدهد خداوند براي همه انسانها پيامبر فرستاده است. قطعا خدا پيغام نادرستي براي مردم نفرستاده است. وقتي شما پيامبر خدا باشيد، پس مطابق با حقيقت هستيد. در نتيجه، ميبينيم كه از همان آغاز اين مفهوم از جهانشمولي در قرآن حضور دارد. پيامبر به مسيحيان اجازه داد تا حتي آيينهاي خويش را در مسجد مدينه اجرا كنند، نكتهيي كه برخي فراموش كردهاند و همچنين با يهودياني كه عليهش شورش كرده بودند، با مدارا و مهربانانه رفتار كرد.
وقتي اسلام به شيوهيي مستقيم با ديگر اديان مواجه ميشود، عرفا وظيفه خود ميدانند تا اصول قرآني وحدت را به شيوهيي انضماميتر درباره موقعيتهايي اعمال كنند كه خود را در آن مييابند. دو نفر از چنين عرفايي در ميان چهرههاي بالامرتبه تمدن اسلامي بودهاند: ابن عربي و جلالالدين بلخي. امروز در زبان انگليسي بيش از هر كس ديگري راجع به اين دو نفر متون مختلفي نوشته شده است.
من به موضوعي اشاره ميكنم كه كمتر درباره آن صحبت شده است. يكي از مواردي كه امروز ديگر هيچكس به آنها نميانديشد، اين است كه چگونه مسلمانان در چين گذران كردهاند. اسلام از قرن هفتم در چين حضور داشته است. بويژه از قرن هفدهم به بعد، مسلمانان چين شروع به نوشتن به زبان چيني و نه فارسي و عربي كردهاند و تعدادي از متون كلاسيك اسلامي را نيز به چيني ترجمه كردهاند؛ متوني از عرفايي همچون جامي، رازي و.... آنها سپس به اين نتيجه رسيدند كه كنفسيوس پيامبر بوده است. چرا كه نه؟ و نيز اينكه قطعات كنفسيوس كلام وحي بوده است. حتي در جهان مدرن، در غرب، كتاب پرآوازه فريتهوف شوآن «وحدت متعالي اديان» به يك معنا تبلور حقيقتي يكسان به زبان معاصر بوده است.
بر اساس كتاب شما «جوان مسلمان و دنياي متجدد»، چه پيامي را ميتوانيم از آموزههاي اين چهرههاي تابان معنوي دريافت كنيم و از آن طريق، با چالشهايي روبرو شويم كه مدرنيته و نيز غرب پيش رويمان گذاشتهاند؟
اين موضوع بسيار مهمي است. دنياي مدرن هم چالشهاي بسياري را روياروي ما قرار داده و هم ديگراني كه با نام «انسانهاي غربي» ميشناسيم. يكي از مهمترين اين چالشها جهانبيني اومانيستي است كه انسان را به جاي خداوند در مركز جهان نشانده و ديگري نيز سكولاريزه كردن زندگي، انديشه و هنر است. يك مسلمان جوان كه در انگليس زندگي ميكند، ميبيند كه فرضيه خدا در جامعه او ديگر بيمعنا شده است. مردم حول او و فلسفه آنها انگار محروم از دستان خداوند شدهاند. پس بايد دو كار انجام داد: نخست، بايد راهنماهايي براي شيوه مسلمانشدن اين جوانان تهيه ديد، دوم، مراقب بود تا با جداشدن از سنت 14 قرن اسلامي خود اذهانمان سكولار نشود و سوم، ما نياز به نوعي حمايت دروني داريم، به نوعي حيات دروني معنوي؛ و در تمام اين زمينهها سنت معنوي و ديگر سنتهاي معنويت اسلامي ميتوانند نقشي اساسي ايفا كنند. اينطور ميتوانيم در برابر بلاياي جهان مدرن، جنگها و كشتارها و كنشهاي افراطگرايانه مقابله كنيم. |
0 نظرات:
ارسال یک نظر