سلام سلام

از همه خوانندگان عزیز خواهش میکنم قبل از قضاوت در مورد مطالب تا آخرش رو بخونند.
نظر هم فراموش نشه.

۱۳۹۰ تیر ۸, چهارشنبه

جاي خالي «منتقد وضع موجود»


اعتماد هشتم تیر90
پژمان راهبر
آن دست‌ها، آن دست‌هاي زيبا هنوز خسته از تحمل درد کبود و زجر ديده، سمت آسمان را نشانه رفته بودند. اين تصوير تلخي از ملاقات آخري بود. زماني که چشمش بيش از يک متر را نمي‌ديد. او با صدايي که به نجوا و ناله شبيه بود، دست راست خود را بالا مي‌آورد و از کمک خدا مي‌گفت. درباره ناصر حجازي يک نکته را با اطمينان مي‌شود به

زبان آورد. اينکه او دوست نداشت بميرد. با اين همه طرفدار و چهره‌يي که حتي بيماري مهلک سرطان قبل از روزهاي آخر به آن خطي نينداخته بود و با زندگي آرام کنار نازي خانم، آتيلا، آتوسا و امير ارسلان، تازه کلي هم آرزوي برآورده نشده همراه او بود؛ آرزوهايي که البته هرگز به آنها نمي‌رسيد. مقاله اکونوميست درباره ناصر حجازي حيرت‌انگيز است و شگفت‌آور. مجله‌خوان‌ها مي‌دانند که وقتي يک مجله کاملا جدي و اقتصادي – سياسي يک صفحه از شماره آخر خود را به يک فوتباليست ايراني اختصاص بدهد يعني اينکه ماجرا بيش از اينها اهميت دارد. اين چيزي است که قبلا هرگز اتفاق نيفتاده است. مقاله اکونوميست به سياق خاص اين نشريه اسم ندارد؛ اما تجليل است از يک چهره محبوب ايراني که نويسنده با کمي اغراق با بينش سياسي وي را منتقد اوضاع ايران ناميده است. البته چه کسي است که نداند منتقد صفتي است برازنده ناصر حجازي. دکتر حسن نمک‌دوست استاد روزنامه‌نگار، در خاطراتش از يک مصاحبه دانشجويي با ناصر حجازي مي‌گفت؛ زماني که او بايد اين مصاحبه را به عنوان نمونه کار به استادش تحويل مي‌داد. حجازي در آن گفت‌وگوي دانشجو يي از شرايط آن روزها انتقاد کرده است. گفت‌وگو با حجازي جوان که حتما امروز هم شنيدني بود؛ اما نوار اين مصاحبه در اسباب‌کشي‌ها به يغماي روزگار رفت. امروز تصادفا آرشيو روزنامه «دنياي‌فوتبال» را ورق مي‌زدم. تاريخ روزنامه مربوط به آخرين روز سرمربيگري حجازي در استقلال بود. کلا قبل از آنکه او جاي خود را به فيروز کريمي بدهد. در روزهايي که همه ما پذيرفته بوديم نيمکت استقلال به فيروز کريمي مي‌رسد. گزارش آن روز با سه عکس جذاب چيز ديگري را نشان مي‌داد. حجازي تر و تميز و خندان و با روحيه به وسط زمين رفت و با بازيکنان جوان مشغول بازي بود... 24 سال بعد بود که زمستان زندگي حجازي آغاز شد. او پست سرمربيگري استقلال را تحويل داد و کنار نشست، ظاهرا ماجرا دست ياري و لبخند بود، اما حجازي خيلي زود درد عميقش را بيرون ريخت؛ دردي که البته هرگز کاملا وجود او را ترک نکرد. او بعد از استقلال هيچ‌وقت نشستن روي نيمکت را تجربه نکرد و تيمي را تمرين نداد. او در قامت يک مربي بازنشسته کاملا رداي منتقد وضع موجود را برتن کرد و گرچه در اين بين در کليپي تجاري حاضر شد و مدتي هم به مديريت فني تيمي در اسلواکي پناه برد، اما شغل اصلي‌اش همين بود که صدايش را بعد از گفت‌وگوهاي جذاب تلفني روي کاغذ بياوريم و به چاپخانه بسپاريم. او هميشه منتقد اهالي فوتبال و اهالي سياست بود؛ چه آنهايي که به ورزش آمده بودند و چه آنهايي که در فضاي سياسي و اجرايي زندگي مي‌کردند. تندي حرف‌هاي حجازي گهگاه آزاردهنده بود، اما لاجرم از كنه وجودش برمي‌خاست. فوتبال براي او عشقي بود که به سرقت رفته بود. سال‌ها گذشت و او خاطرات رفتن به طرح 27 ساله‌ها، تبعيد به بنگلادش و هند و البته اخراج از استقلال را فراموش نکرد. داربست‌ها، پوسترها و دروازه نمادين مقابل خانه حجازي ديگر جمع شده است. گرچه هنوز باورمان نمي‌شود که او ترک‌مان کرده باشد، اما خاک سردتر از اين حرف‌هاست. 40 روز گذشته و واقعا خبري از او نيست؛ کسي که بعد از اين شکست آخري جاي خالي‌اش را بيشتر حس کرديم. «منتقد وضع موجود» ديگر در بين ما نيست.


                                           روحش شاد یادش گرامی باد

0 نظرات: