غروبی سرد
یاد دارم در غروبی سرد سرد،
میگذشت از کوچه ما دوره گرد،
داد میزد: کهنه قالی میخرم،
دسته دوم جنس عالی میخرم،
کاسه و ظرف سفالی میخرم،
گر نداری کوزه خالی میخرم .
اشک در چشمان بابا حلقه بست،
عاقبت آهی کشید بغضش شکست،
اول ماه است و نان در سفره نیست،
ای خدا شکرت ولی این زندگیست !
بوی نان تازه هوشش برده بود،
اتفاقا مادرم هم روزه بود،
خواهرم بی روسری بیرون دوید،
گفت آقا سفره خالی میخرید !؟منبع: وب سایت دکتر خزعلی
0 نظرات:
ارسال یک نظر