منبع:چشم انداز ایران
گفتوگو با عزتالله سحابی
نجيبه محبي
اوايل بهمن سال پيش (1389) بود كه قرار گفتوگويي با مهندس سحابي براي يك نشريه دانشجويي هماهنگ شد؛ گفتوگويي پيرامون انقلاب. قرار بود اين گفتوگو در كنار گفتوگوهايي با ديگران بيايد كه نيامد و منتشر نشد.
فضاي ديدار نوروزي مهندس پر از اميد بود. خبر بستريشدنش هم در ابتدا چندان نگرانكننده نبود كه اين روزها بستريشدن و بيمارستان گويي داستاني است مكرر، سحابي رو به بهبود بود و ناگهان قصه ديگر شد. اكنون سحابي همچنان بستري است، اما لب فروبسته و خاموش است؛ سكوتي كه آزاردهنده است. اين مصاحبه، يكي از آخرين گفتوگوهاي او و يا شايد آخرين گفتوگوي او پيش از بستريشدنش باشد.
¡عدهای میگویند شعار «استقلال آزادی جمهوریاسلامی» شعار اصلی انقلاب بود، عدهای هم معتقدند این شعار بعداً شعار اصلی انقلاب شد، نظر شما چیست ؟
£این شعار از اول نبود و بعداً مطرح شد، شعارهای انقلاب در مقاطع گوناگون انقلاب، مختلف بود البته مغایر هم نبود، ولی بیانش فرق داشت، مثلاً در حوادث انقلابی 19 بهمن قم، شعارها به نفع آيتالله خمینی بود یا وقتی شهریور 57 ، اعلامیه «سنگر به سنگر» نهضتآزادی منتشر شد در آن راهحل اختلاف حلنشدنی جمعیت 35 میلیونی ایران با شخص اعليحضرت را این دانسته بود که یکی از این دو یعنی شاه از کشور برود، چون 35 میلیون ایرانی امکان ندارد از کشور برود.
منظور از سنگر به سنگر هم این بود که شاه برود و یک شورای سلطنتی با یک انتخابات آزاد ملی سراسری مجلسی که نمایندگی واقعی ملّت را داشته باشد ترتیب دهد و آن مجلس دولتی ملی را روی کار بیاورد تا این دولت بهتدریج امور کشور را تحویل بگیرد، بخصوص امور اقتصادی و امنیتی که نیروهای اپوزیسیون آن زمان در این امور هیچگونه دخالتی نداشتند. حرف مهندس بازرگان و پدرم این بود که چون ما 25 سال از کارها دور بودهايم باید این کارها را تحویل بگیریم و وقتی بر اداره امور کشور اشراف پیدا کردیم ـ که ممکن است یکی دو سال طول بکشد ـ سپس با رفراندوم نوع رژیم را مشخص کنیم، بنابراین منظور این بود که شورای سلطنتی تشکیل شود نه اینکه ولیعهد شاه جانشينش شود، تا زمینهای برای حذف سلطنت باشد.
آن موقع نهضتآزادی و گروههای دیگر حتی آقایان مطهری و هاشمی و بهشتی با این موضوع هماهنگی داشتند و موافق بودند، فقط نیروهای خیلی تند و چپ با این مخالف بودند و میگفتند رژیم باید عوض بشود نه اینکه فقط شاه برود، ولی تقریباً شعار اساسی و همگانی این بود که «شاه باید برود».
پس از حادثه 17 شهریور و رسوایی خارجی و داخلی پس از آن، با اینکه شاه از مواضع خودش پایین آمد و در 13 آبان 57 با حالتی گریان در تلویزیون گفت: «من پیام انقلاب شما را شنیدم.» اما مردم دیگر به رفتن شاه قانع نمیشدند و میخواستند رژیم عوض بشود.
دوستانیکه با آیتالله خمینی در پاریس همراه بودند مثل آقایان دکتر یزدی، قطبزاده، حبیبی و بنیصدر که از مشاوران اول آيتالله خمینی بودند، خودشان تعریف میکردند که ما میگفتیم شعار «آزادی، استقلال، حکومت اسلامی» مطرح شود، اما امام میگفتند نگویید حکومت اسلامی بگویید «جمهوری اسلامی».
تأكيد ميكنم كه خود آيتالله خميني به اين شعار اصرار داشتند و ميگفتند حكومت اسلامی ضوابط خاصی دارد که ممکن است همه نپذیرند. حالا امروز کسانیکه از ولایتفقیه و حکومت اسلامی به شكل افراطي صحبت ميكنند باید بدانند خود آیتالله خمینی نظرشان روی جمهوری بود و جمهوری یعنی رأی مردم. البته محتوای جمهوری اسلامی هنوز خیلی معلوم نبود، اما همین که لغت جمهوری میآمد معلوم بود رأی اکثریت مردم جزء آن است. بنابراین شعارهای کشور چند مرحله را طی کرد تا به این شعار آخر یعنی «استقلال آزادی جمهوری اسلامی» رسید.
به همین ترتیب رژیم شاه سير نزولی خودش را طی کرد، فشار افکار عمومی و تصمیم عدم حمایت قدرتهای خارجی که قبلاً از شاه حمایت میکردند در کنفرانس گوادلوپ همه را به این نتیجه رساند که شاه باید برود و با حضور شاه، دیگر ایران اداره نمیشود.
¡امروزه به ماجرای کنفرانس گوادلوپ خیلی پرداخته نمیشود، اما در خاطرات مرحوم خلخالی آمده که حتی همان موقع هم عدهای میگفتند نتیجه این کنفرانس بود که باعث شد انقلاب پیروز بشود، چون قدرتهای بزرگ اینطور خواستند، نظر شما چیست؟
£یک عدهای که بیشتر از مخالفان جمهوری اسلامی هستند میگویند تصمیم خارجی منجر به رفتن شاه شد، درحالیکه زمینه رفتن شاه از قبل بهوجود آمده بود، مثلاً اعلامیه نهضتآزادی یا تظاهرات قم یا حادثه 17 شهریور یا راهپیماییهای تاسوعا و عاشورا که در تهران بین 3 تا 5 میلیون نفر در آن شرکت کرده بودند. «اریک رولو» سردبیر لوموند دیپلماتیک، آن ایام در ایران بود، روز پس از عاشورا که او را دیدم و پرسیدم راهپیمايی دیروز را چطور دیدی؟ گفت من تمام انقلابهای دنیا از ویتنام تا کوبا، انقلاب چین یا جنگ کره را دیدهام، اما چنین چیزی ندیده بودم، این یک تظاهرات نبود، بلكه یک «مد انسانی» بود. او چند روز بعد در لوموند دیپلماتیک مقالهای باعنوان مَدّ انسانی نوشت. همه اینها علیه شاه بود و همه این زمینهها از قبل بهوجود آمده بود، حتی کارتر هم وقتی به ایران آمد از شاه بسيار حمایت کرد. این انقلاب را انگلیسیها و امریکاییها بهوجود نیاوردند، اما آنها در کنفرانس گوادلوپ دیدند اگر بخواهند روی شاه پافشاری کنند کشتار عظیمی مثل 17 شهریور باید اتفاق بیفتد، بنابراین گفتند با این کنار میآییم و بعد در آن نفوذ میکنیم، همانطور که در مشروطیت همین کار را کردند. مردم هم با شعارهای «برادر ارتشی چرا برادرکشی» و تقدیم گل به آنها کاری کرده بودند که خیلی از ارتشیها هم به مردم پیوسته بودند، از اينرو فرماندهان ارتش اراده و توانایی بیشتری نداشتند که کودتا یا کشتار بیشتری کنند.
¡شما جوانترین عضو شورای انقلاب بوديد؟
£بله، 4 آبان 57 من و خیلیهای دیگر مثل مرحوم طالقانی، مرحوم منتظری و آقای هاشمی رفسنجانی از زندان آزاد شدیم، همزمان با آن آقایان بازرگان و مطهری برای دیدن امام به پاریس رفته بودند، پس از بازگشت آقای مطهری به دیدن من که تازه از زندان آزاد شده بودم آمدند و گفتند قرار است برای هدایت انقلاب در داخل کشور یک شورای انقلاب تشکیل شود و گفتند که اسم شما را هم برای آن نوشتیم، آقا هم قبول کردهاند، به همين دليل بود که از اواخر آبان 57 با نصب مرحوم امام عضو شورای انقلاب شدم.
¡انقلاب ما انقلابی سلبی بود مبنی بر نبودن شاه یا بنای جمهوری اسلامی هم به همان میزان مد نظر بود؟
£ انقلاب سلبی نبود، اما محتوای جمهوری اسلامی هنوز تعریف و معلوم نشده بود، حتی پس از آنکه آقای بازرگان از سوي امامخمینی به نخستوزیری منصوب شدند، امام خمینی در فرمان 10 مادهای مأموریتهایی مثل اداره کشور، پاککردن سیستم از عوامل سلطنتی، ساواک و... را به مهندس بازرگان دادند و درنهايت گفتند تشکیل مجلس مؤسسان. یعنی در آن فرمانیکه آیتالله خمینی به مهندس بازرگان بهعنوان نخستوزیر میدهند هنوز ماهیت جمهوری اسلامی مشخص نیست و میگویند برای تدوین قانوناساسی، مجلس مؤسسان تشکیل بشود، البته شرطشان با آقای بازرگان این بود که دولت، دولتی ائتلافی باشد و اعضا فقط از نهضتآزادیها نباشند و به همین جهت دولت موقت، دولتی ائتلافی از نیروهای ملی و نیروهای مذهبی بود.
¡ولی روحانیت درآن نبود؟
£بله، چون نظر خود آیتالله خمینی این بود که روحانیت نباید بهطور مستقیم در حکومت باشند، حتی پس از تصویب قانوناساسی در انتخابات ریاستجمهوری با اینکه مرحوم بهشتی دوست داشت کاندیدای ریاستجمهوری شود آیتالله خمینی بهشدت مخالفت کردند. آیتالله خمینی گفتند وقتی دولت انقلاب تشکیل شود من به قم میروم و به کار طلبگیام میپردازم، ایشان مخالف بودند روحانیت بهطور مستقیم در حکومت دخالت داشته باشند، اما به هر حال شرایط طور دیگری شد.
¡سعید برزین در کتابش میگوید که مرحوم امام خمینی میخواست روحانیت روی کار بیاید، اما چون شرایطش نبود، خواست روحانیت در این فاصله کارها را یاد بگیرند و بعد بر سر كار بیایند، شاهد مثال هم میآورد که روحانیون برجسته هريک معاون یک وزارتخانهای شدند. اما یک عدهای هم میگویند امام نمیخواست، اما به خاطر مشکلاتیکه مهندس بازرگان با شورای انقلاب داشتند خود مهندس بازرگان از امام خواستند تا به تهران بیاید و در این اختلافات داوری کند، شما با کدام نظر موافقید؟
£من با نظر دوم موافقم، خود امام خمینی اول نمیخواست روحانیت در حکومت باشند، اما آقای بازرگان اصرار کردند. همانطورکه گفتم در کابینه دولت موقت از روحانیون کسی نبود. در کشوریکه فروپاشی در آن اتفاق افتاده بود و در ادارات و کارخانهها و ارتش هیچ مدیریتی وجود نداشت و نمونههای زیادی از آشوب در همهجا بود، دولت موقت با مشکلات بسیاری روبهرو بود. تلاش دولت موقت هم این بود که نظم اداری کشور را برقرار کند، اما در این مسیر مشکلات بسیار بود و مخالفتهاي زيادي با دولت موقت ميشد. مثلاً نیروهای چپ به دولت موقت بدبین بودند و دولت موقت را لیبرال میدانستند، این چپها فقط مارکسیستها نبودند، بلکه چپهای مذهبی هم بودند. دولت موقت فکر میکرد روحانیون شورای انقلاب این مخالفتها را میکنند، بنابراین تا پيش از استعفای آخر مهندس بازرگان، ایشان دو بار دیگر هم استعفا داده بود و شرط پس گرفتن استعفایش را این گذاشته بود که چون آقایان روحانی شورای انقلاب نمیگذارند دولت کارش را بکند خود روحانیها روی کار بیایند و اگر نمیتوانند وزیر باشند یک مدتی معاون وزیر باشند تا به کار در ادارهها و وزارتخانهها احاطه پیدا کنند و پس از مدتی اگر خواستند خودشان وزیر بشوند. امام استعفای ایشان را نپذیرفتند و به نحوی ایشان را راضی کردند، بنابراین با همین اصرار آقای بازرگان بود که مرحوم بهشتی، معاون وزارت دادگستری و آقای هاشمی معاون وزارت کشور شدند. بنابراین ابتدا با اصرار خود آقای بازرگان برای اینکه روحانیون بیرون گود نباشند و دستشان در کار باشد و ببینند چه خبر است و اگر شعاری میدهند شعاری واقعگرایانه باشد کمکم روحانیت وارد حکومت شدند.
¡شما اشاره كرديد اگرچه بنای جمهوریاسلامی به همان میزان برکنارکردن شاه، مهم بود، اما محتوای جمهوری اسلامی هنوز معلوم نبود. مناقشههایی که بر سر «جمهوری دموکراتیک» بهوجود آمد هم به علت همین تعریف نشدن آن بود؟
£در فاصله اسفند 57 تا مرداد 58 مسئله تدوین و تصویب قانوناساسی مطرح شد، اگر شما به آن عکسیکه آیتالله خمینی از هواپیما پیاده میشوند نگاه کنید میبینید که یک جزوه سبز رنگی دست ایشان است، این جزوه همان پیشنویس قانوناساسی است که با همکاری عدهای آماده کرده و به امام پیشنهاد داده بودند. پس از پیروزی انقلاب در شورای انقلاب تقسیمی اتفاق افتاد، یک عده وارد دولت موقت شدند و از شورای انقلاب رفتند و یک عده هم چون دیگر مجلسی در کشور نبود در شورای انقلاب وظیفه قوه مقننه را بهعهده گرفتند.
دولت موقت، لوایح و پیشنهاداتش را به شورای انقلاب تقدیم میکرد و شورای انقلاب آن را تصویب میکرد. در فروردین 58 که رفراندوم جمهوری اسلامی انجام شد، پرسش این بود که ما جمهوریاسلامی را میخواهیم یا نه؟ آقای بازرگان میگفتند «جمهوری دموکراتیک اسلامی» و آیتالله خمینی مخالفت کردند و گفتند «جمهوری اسلامی» نه یک کلمه بیش نه یک کلمه کم. بالاخره این رفراندوم صورت گرفت و با اکثریت خیلی بالا یعنی 99درصد جمهوری اسلامی تصویب شد، ولی باز هم جمهوری اسلامی تعریف نشده بود. این مشکلاتی که بهوجود آمد هم برای همین بود که تعریف نشده بود، آن پیشنویسی که آقایان غیرروحانی یعنی آقای حبیبی به همراهی آقایان ناصر کاتوزیان و حاجسیدجوادی و فتحالله بنیصدر آماده کردند و بهدست آیتالله خمینی دادند، یک تعریف از جمهوریاسلامی بود که پس از طرح در دولت موقت و ایجاد تغییراتی در آن، بهصورت لایحه به شورای انقلاب آمد، در شورای انقلاب هم وجوه سیاسی این قانون هیچ تغییری نکرد، یعنی نهادهای دموکراتیک قوه مقننه و انتخابات و رأی اکثریت تأیید شد، فقط در امور اقتصادی چپگرا شد، امام این را تأیید کرد، ولی حرف ایشان این بود که اگر بگوییم جمهوری دموکراتیک سوءتفاهم پیش میآید که اسلام مغایر دموکراسی است، درحالیکه نظر خود اسلام با دموکراسی است.
¡امام كه خودشان کتاب «ولایتفقیه» را نوشته بودند چگونه با پيشنويسي كه ولايتفقيه در آن نبود موافقت كردند؟
£پس از رفراندوم، قرار شد شورای انقلاب و دولت دنبال تدوین قانوناساسی بروند و محتوای جمهوری اسلامی را روشن كنند. دولت موقت پیشنویس دکتر حبیبی را در دستور کار قرار داد و تغییراتی در آن وارد کردند، پدرم در دولت، شورایی بهنام «شورای طرحهای انقلاب» تشکیل داده بود. در این شورا نمایندگان تمام گروهها بودند، پیشنویس آقای حبیبی آنجا مطرح شد و تغییراتی در آن داده شد. از آنجاکه پيشنويس آقای حبیبی كه سالها در فرانسه بودند از الگوی جمهوری پنجم فرانسه ـ الگوییکه شارل دوگل در سال 1958 در بحرانهای فرانسه تهیه کرده بود ـ الهام گرفته شده بود و در آن نهادی به نام شورای نگهبان پیشبینی شده بود؛ نهادی که هم برای تأمین آزادی و دموکراسی و هم ثبات کشور فرانسه بود. شورای نگهبان نهادی فراتر از مجلس بود که در فرانسه مصوبات مجلس پارلمان یا مجلس سنا را بررسی میکرد تا با قانوناساسی مغایرت نداشته باشد، این ایده آقای حبیبی که از قانون فرانسه اخذ شده بود و در پیشنویس آورده شد، با ترکیب 5 فقیه و 6 حقوقدان. طبق همین الگو در پیشنویس آقای حبیبی، رئیسجمهور اختیاراتی بسیار داشت و در مقابل، نخستوزیر زیردست رئیسجمهور بود.
در شورای طرحهای انقلابی، این مورد را تغییر دادند، یعنی اختیارات رئیسجمهور را پایین آوردند و اختیارات نخستوزیر را بالا بردند، حرفشان هم این بود که چون رئیسجمهور توسط مردم انتخاب میشود خیلی تابع مجلس نیست، درحالیکه مجلس، اساس یا محور دموکراسی است، چون نخستوزیر، منتخب مجلس است، از اينرو مجلس میتواند بر او نظارت داشته باشد و جلوی تندرویهایش را بگیرد و هدایتش کند، با این استدلال اختیارات نخستوزیر بالا برده شد، این مهمترین تغییری بود که به پیشنویس آقای حبیبی در دولت موقت داده شد، سپس لایحه پیشنهادی دولت موقت به شورای انقلاب آمد، در شورای انقلاب این قانوناساسی بررسی شد و نتیجه آن همان پیشنویسی شد که به مجلس خبرگان رفت. تغییراتیکه شورای انقلاب به قانوناساسی دولت موقت داد، بیشتر تغییرات اقتصادی بود، یعنی از نظر اقتصادی پیشنویس شورای انقلاب چپتر شد. یک تغییر دیگر اینکه در شرایط انتخاب رئیسجمهور و نخستوزیر با اصرار آقای بهشتی نوشتند «هر ایرانی مسلمان»، ننوشتند شیعه یا سنی، مرد یا زن.
من به آقای بهشتی گفتم روحانیون زیر بار این نمیروند حتماً باید بنویسیم شیعه، ایشان گفتند نگران نباشید ما مدارک شرعی داریم که زن نهتنها میتواند نخستوزیر بشود، بلكه قاضی هم میتواند بشود، منظورم این است که دیدگاه آقای بهشتی روشنتر از بسیاری از روحانیون دیگر بود، بعد پیشنویس خدمت امام فرستاده شد، آیتالله خمینی دستور دادند به سایر آقایان ازجمله شریعتمداری، گلپایگانی و مرعشی نيز پیشنویس فرستاده شود.
از قم ـ که آن موقع امام آنجا بودند ـ زنگ زدند و گفتند یکی دو نفر از آقایان به قم بروند، آقا حرفهایی دارند؛ مرحوم بهشتی و بنیصدر ازسوي شورای انقلاب به قم رفتند. آیتالله خمینی نظراتشان را در آن نسخه شورای انقلاب که دستشان بود وارد کرده بودند، در بسیاری از اصول امام توضيحاتي داده و نوشته بودند طبق موازین اسلام است، اما در هيچجاي آن نگفته بودند چرا در این قانون ولایتفقیه نیست. من این نسخه را دارم و حاضرم آن را در اختیار بگذارم تا همه بخوانند، خط شخص آیتالله خمینی است. اگرچه آيتالله خميني واضع تئوری ولایتفقیه بودند، اما آن موقع به «وحدت کلمه» خیلی اعتقاد داشتند. ايشان میدانستند که نهتنها متجددان و روشنفکران بلکه در حوزه هم بسیاری از مراجع با ولایتفقیه مخالفند، آقای شریعتمداری و آقای مرعشی مخالف بودند. آیتالله خمینی میخواستند بین مراجع وحدت کلمه وجود داشته باشد، از اينرو ایشان باوجود اینکه واضع تئوری ولایتفقیه بودند موافق اینکه ولایت فقیه در قانوناساسی بیاید نبودند، این را من با قطعیت مطرح میكنم.
من اگرچه با بعضی آرای آیت الله خمینی موافق نیستم، اما ایشان به واقع انسان روشن، مردمشناس و هوشیاري بود و پيامد هر كاري را بهدرستي میسنجید.
پس از تدوین قانون به کیفیت تصویب آن میرسیم که دو نظر در مورد آن بود: یکی نظر مهندس بازرگان و چند نفر دیگر مثل پدرم و مرحوم طالقانی و افرادی از شورای انقلاب مثل بنیصدر که میگفتند مجلس مؤسسان تشکیل شود. نظر مخالف دیگر را من طرح کردم و گفتم ما نباید تجربه الجزایر و پاکستان را تکرار کنیم که 15 سال طول کشید که مجلس مؤسسان قانوناساسیشان را تصویب کرد، علت تجربی عقلانیاش هم معلوم است، در کشورهایی که تحت استبداد و استعمارند، مردم و صاحبنظران نمیتوانند حرف بزنند و به محض اینکه آزادی و فرصت حرفزدن پیدا ميشود حرفهاییکه در مدت استبداد و استعمار نزدهاند میخواهند بزنند، حالا اگر بر سر اصول مهم قانوناساسی بخواهند حرف بزنند با این اوصاف نمیتوانند بر اصول توافق کنند و دائم بحث میشود. بهخاطر انقلاب، کشور حالت لرزانی دارد و تا یک قانوناساسی نداشته باشیم این حالت لرزان به ثبات نمیرسد، از اينرو پیشنهادم این بود که برای قانوناساسی مجلس مؤسسان تشکیل نشود و همین پیشنویس که امام هم نظراتش را در آن گفته شده به میزان وسیع چاپ و در بین مردم توزیع کنیم و خواهش کنیم که همه سیاستمداران و حقوقدانان و حتی ارباب مذاهب نظرات پیشنهادی یا انتقادی خود را نسبت به این پیشنویس ارائه دهند و کمیتهای ازسوي امام مأمور شود که این نظرات را دستهبندی و در قانوناساسی وارد کند، سپس محصول آن کمیته را یکجا به رفراندوم بگذارند، چون برای تبدیل این قانون به متن نهایی هم طرحهای انقلابی نمایندگان احزاب و گروهها و هم روحانیون و غیرروحانیون در شورای انقلاب و هم در آخر پیشنهادات خود آیت الله خمینی وارد شده است، بنابراین تمام اقشار ملت در این قانوناساسی حضور داشتهاند و در آن قانون، اصلی پیشبینی کنند که در دورههایی اگر دولت نیاز به اصلاح قانوناساسی دید مکانیزم تغییر و اصلاح آن را معلوم كند، یعنی همان قانوناساسی مصوب هم یک آیه آسمانی ابدی نباشد و قابل اصلاح باشد. در شورای انقلاب بحث در گرفت، یک طرف آقای بازرگان و پدرم سردمدار بودند و میگفتند مجلس مؤسسان در این طرف آقایان اردبیلی و طالقانی هم بودند و یک طرف هم شورای انقلاب بودند، یعنی آقایان بهشتی و هاشمی ـ آن موقع آقای مطهری نبود و شهید شده بود ـ مهدویکنی، باهنر و خامنهای، قطبزاده هم در همین گروه بودند. اینها طرفدار تز من، یعنی رفراندوم بود. بنیصدر اما با ما موافق نبود و با مجلس مؤسسان موافق بود، درنهايت موافقتی حاصل نشد. منِ کرواتی از ترس روشنفکران میگفتم مجلس مؤسسان تشکیل نشود، چون اینها را خوب میشناختم و در زندان و جاهاي ديگر آنها را دیده بودم و میدانستم خوب ميتوانند حرف بزنند. آقای هاشمی به پدرم و آقای بازرگان گفتند آنقدر روی مجلس موسسان اصرار نکنید، اگر با اصرار شما مجلس مؤسسان تشکیل بشود با تجربهای که ما از اول انقلاب داریم 80ـ70درصد نمایندگان، روحانی خواهند بود، آنگاه مجلسی با این ترکیب نظرات ديگری خواهند داشت و بعد قانوناساسی دیگری خواهیم داشت! (البته دقيقاً به خاطر دارم ایشان لفظ ارتجاعی را بهکار بردند، اما در ويرايش نهایی متن مصاحبه گفتند در شرایط امروز نظرات تندتری را جایگزین کنیم.)
به هر حال توافقی حاصل نشد و قرار شد خدمت امام برویم. در آن جلسه مفصل که اعضای شورایانقلاب و دولت موقت خدمت امام رفتند، طرفین ساعتها حرف زدند، آیتالله خمینی سکوت کردند تا فکر کنند، در اینجا آیتالله طالقانی پیشنهادی داد که وسط را بگیرد و گفت اینهایی که میگویند مجلس مؤسسان ممکن است 15 سال طول بکشد آن مجلس مؤسسانی است که 500 نفر عضو دارد، ما چنین مجلس مؤسسانی را مختصر میکنیم و میگوییم هر 1 میلیون نفر جمعیت 1 یا 2 نفر نماینده داشته باشد، اما این نمایندهها یک مقدار کارشناس و خبره باشند. اصطلاح خبره را ایشان بهکار برد تا افراد کارشناس باشند و قانون را زود تصویب کنند و 35 میلیون نفر جمعیت ایران است، یک مجلس 60 یا 70 نفری تشکیل بشود و قانوناساسیاي را تصویب کنند. پیشنهاد آیتالله طالقانی مورد موافقت آيتالله خمینی قرار گرفت و وزارت کشور مأمور تهیه آییننامه انتخاباتی مجلس خبرگان شد.
¡كمي در مورد حسن آيت بگوييد.
£آیت، رئیس سیاسی دفتر حزب جمهوریاسلامی بود و رهبري حزب جمهوریاسلامی هم با آیتالله بهشتی بود، از اينرو آیت با آقايان بهشتی و هاشمی و... مخالف بود، اما در ظاهر بهگونهاي ديگر نشان ميداد.
¡آیت گوینده نظرات خودش بود یا آرای حزب جمهوریاسلامی را میگفت؟
£نه، آیت نظراتش را از حزب جمهوریاسلامی نمیآورد، بلکه از جای دیگری میآورد، جایی خارج از حزب جمهوری اسلامی. در این ایام جنگ شروع شده بود و امام، بنیصدر را فرمانده کل قوا کرده بود؛ اختلاف بنیصدر و اعضای حزب جمهوریاسلامی هم زیاد بود. در اوج این اختلافات وقتی اعضای شورایانقلاب پیش آیتالله خمینی به جماران رفتند امام گفتند اختلافات داخلی شما هم مرا رنج میدهد و هم موجب سستی اراده مردم میشود و گفتند تا اختلافاتتان را حل نکردهاید دیگر پیش من نیایید، من حاضر نیستم شما را بپذیرم.
¡اختلاف بین چه کسانی بود؟
£بین بنیصدر و بهشتی، دستور امام مبنی بر اینکه باید اختلافاتتان را حل کنید سه ماه طول کشید، یعنی تا تشکیل مجلس. وقتی مجلس تشکیل شد، شورای انقلاب هم در تيرماه 59 منحل شد. اختلاف بر سر این بود که آیت در یک مجلسی گفته بود من این دولت را ساقط میکنم، من پدر بنیصدر را درمیآورم و خیلی به بنیصدر بد گفته بود. از آن مجلس نواری در دست بنیصدر بود. بنی صدر حرفش این بود که آیت از جای دیگری آب میخورد و آن دکتر بقایی است، اما اعضاي حزب جمهوریاسلامی میگفتند آیت میگوید من یک زمانی با بقایی بودم، اما در جریان انقلاب از او جدا شدهام. نهایتاً یکروز در حزب جمهوریاسلامی رسماً گفتند اگر مدرکی دارید دال بر اینکه آقای آیت و آقای بقایی به نوعي با هم در ارتباط هستند به ما نشان بدهید، ما آیت را از حزب جمهوریاسلامی اخراج میکنیم.
حزب جمهوریاسلامی و آیتالله بهشتی دقت داشتند که آلوده به بقایی نشوند، گرچه آنها ديگر زنده نيستند، ولی من شاهدم که واقعاً به اين مسئله دقت داشتند. به ما هم میگفتند اگر مدرکی دارید بیاورید، اما مدرک ما تحلیلی بود و محکمهپسند نبود، تمام انحرافات پس از انقلاباسلامی را آيت و بقايي پایهگذاری کردند. آیت ابزار بقايي بود.
¡برخي ميگويند آیت ابزار آيتالله بهشتی بوده است.
£ابداً ابداً، آیت دشمن آيتالله بهشتی بود. من در مصاحبهای با روزنامه صبح امروز گفتم اشکال دولت موقت و آقای بازرگان این بود که فکر میکردند رقیبشان روحانیون شورای انقلاب بودند، ولی من در شورای انقلاب شاهد بودم که آنها رقیب نبودند و رقیب جای دیگری بود، آن رقیب هم با شورای انقلاب مخالف بود و هم با دولت موقت، رقیب هم عبارت بود از دکتر بقایی، آیت و... بعداً پسر آیت در همان روزنامه مصاحبه کرد و گفت پدرم معتقد بود هم شورای انقلاب و هم دولت موقت، وابستگان مصدق بودند، چون دشمنی اصلی بقايي با مصدق بود آیت را تحريك میکرد تا هم با شورای انقلاب و هم دولت موقت مخالفت کند.
¡به نظر شما آیت میفهمید چه میکند یا آنقدر ابزار بود که خودش هم نمیدانست؟
£بله میدانست؛ وقتی پیشنویس قانوناساسی منتشر شد، ازسوي احزاب و انجمنها نظریههايي میآمد كه گاه انتقادی بود و گاه پیشنهادي. یکروز آیتالله اردبیلی به من گفتند نظریه حزب زحمتکشان را بخوان، حرفهای تازهای دارد. من آن نظریه را که جزوهای با امضای شورای مرکزی حزب زحمتکشان ایران، رئیس آقای دکتر بقایی بود مطالعه کردم، آنجا نوشته بود قانوناساسیاي که این دولت موقت تهیه کرده ـ درحالیکه همانطور که گفتم این قانون در شورایانقلاب کلی متحول شده بود و خود آیتالله خمینی و مراجع دیگر آن را دیدهاند ـ هیچ حرف تازهای ندارد و همان قانوناساسی پيش از انقلاب است و فقط هر جایی اسم شاه بوده نوشته شده رئیسجمهور. به این طریق از این قانون انتقاد كرده و گفته بود در اصل دوم متمم قانوناساسی قبل از انقلاب حق وتویی برای روحانیون وجود داشت، آن اصل دوم این بود که «همهچیز این قانون قابل اصلاح و تغییر است بهجز این اصل که تا قیام قائم آل محمد، کشور ایران یک کشور شیعه است و تابع فقه جعفری».
بقایی آنجا میگوید که آن متمم، حضور 4 نفر از فقهای عصر در مجلس است که آنها قوانین مجلس را ببینند تا اگر با فقه شیعه مخالفتی داشته باشد آن را وتو کنند، در آن قانون یک چنین تضمینی آمده بود. اما در اینجا که این مسئولیت در اختیار شورای نگهبان گذاشته شده شورایی با 5 نفر فقیه و 6 نفر حقوقدان. در اين شورا فقها در اقلیتند و اینطور قانون را مسخره کرده بود که این قانون نسبت به قانون قبلی عقبتر است، درحالیکه در این انقلاب با رهبری روحانیت بر آن باید حق ویژهای در قانوناساسی برای روحانیت پیشبینی شود. خلاصه حرف بقایی این بود که این قانون برای تضمین شیعی و مذهبیبودن کشور در رژیم جمهوریاسلامی از رژیم قبلی عقبتر است، او اسم ولایتفقیه را نیاورده بود که بعدها آیت آن را عنوان کرد.
¡بقایی چرا این کار را میکرد، او که دغدغه دینی نداشت؟
£تضاد اصلي بقایی، مصدق بود. او میدانست کهنه دموکراتها زیر بار طرح ولایتفقیه نمیروند، از اينرو از حاکمیت بیرون میروند. سپس بقایی میماند و روحانیت، بقایی هم با روحانیت همان کاری که با کاشانی کرد را میکند.
خوب است در اينجا اشارهاي هم به سال 68ـ67 داشته باشم که بقایی سفری به امریکا ميكند و هنگام بازگشت به ایران دستگیر ميشود، از منزل بقایی اسنادی بهدست آمد، آن موقع نامهای معروف به نامه 90 امضایی خطاب به آقای هاشمی که رئیسجمهور بود منتشر شد، به دنبال آن نامه من دستگیر شدم. بازجو یک روز به من گفت خوب اینکه گفتی ولایتفقیه کار امریکاییهاست موضوعش چیه ؟ گفتم من این حرف را نزدم گفتم کار بقایی و آیت است. گفت همون دیگه، یعنی بقایی و آیت از امریکاییها آب میخورند. گفتم چطور من خبر ندارم.
گفت ما پس از گرفتن بقایی و خانهاش را بازرسی کردیم، در میان اسناد بقایی نامهای بود (آن نامه را به من نشان داد، اما دستش را روی امضایش گذاشت)، گفت این خط را میشناسی؟ گفتم نه. گفت بخوانش.
نوشته بود جناب آقای دکتربقایی شما میدانید در میان رجال سیاسی ایران من به شما علاقه دارم، چند روز پیش از کاخهای سیاه و سپید ـ منظور سیا و کاخ سفید بود ـ مرا خواستند و گفتند نظرت درباره ایران چیست؟ گفتم امروزه تنها کسیکه میتواند سکاندار این کشتی توفانزده ایران بشود آقای دکتربقایی است، آنها به من گفتند که ما این را مطالعه میکنیم و جواب میدهیم و در نامه نوشته بود پس از یکهفته گفتند اوکی، این اوکی را انگلیسی نوشته بود و نوشته بود آقای بقایی بهزودی عملیاتی انجام میشود و شما کاندیدای ریاستجمهوری ایران خواهید بود.
آن موقع چون دستش روی امضا بود من ندیدم چه کسی آن را امضا کرده، اما بعدها در کتاب «زندگینامه سیاسی دکتر بقایی» نوشته آقای حسین آبادیان، اسنادی از بقایی چاپ شده بود، آن نامه هم چاپ شده بود كه امضای احمد احرار مدیر روزنامه «کیهان سلطنتی» لندن را داشت. بقایی ازسوي آنها مأمور بود سکانداری ایران را بهعهده بگیرد، بازیهایش سر قانوناساسي هم برای این بود که مصدقیها را از حاکمیت اخراج کند.
این داستان گذشت تا مجلس خبرگان، قانوناساسی را تصویب کرد، البته من با اینکه عضو خبرگان بودم پس از فوت آیتالله طالقانی دیگر به مجلس نرفتم و زیر آن قانون را هم امضاء نکردهام. وقتی قانون تصویب شد بقایی در حزب زحمتکشان در وصيتنامه خود شروع کرد به بدگویی از روحانیت(1) و تمام بدبختیهای مملکت را گردن روحانیت انداخت. آن کسیکه 3 ماه پیش داشت این حرفها را میزد حالا 180 درجه عوض شد.(2)
بازجو از من پرسید چرا بقایی در این سه ماه آنقدر تغییر کرده؟
گفتم ما بقایی را آدم منافقی ميدانیم، زيرا همان زمان که با مصدق بود با شاه هم بود، خودش میگفت حادثه 9 اسفند را من راه انداختم و تا به حال سه بار سلطنت را نجات دادهام.
بازجو گفت شما سیاسیها همهچیز را میخواهید تحلیلی حل کنید، اطلاعات ندارید.
گفتم شما که اطلاعات داری چه میگویی؟
گفت در این فاصله که به شورای انقلاب نامه نوشته تا 3 ماه بعد دو بار ارتشبد اویسی از خارج با او تماس گرفته و گفته ما میخواهیم کاری کنیم و شما کاندیدای ما هستید، حالا چون کاندیدای آنهاست حرفهای غربپسند میزند!
در پي تصويب اصل 4، آن قانوناساسی را که این همه روی آن کار شده بود دربست با یک بشین و پاشو رد کردند. من گفتم شما ماده به ماده این قانون را بررسی کنید بعد آن را رد کنید، اما ردش کردند و خودشان قانوناساسی نوشتند و مجلس خبرگان را به 7 کمیسیون تقسیم کردند. کمیسیون شماره 5 مربوط به قوه مجریه بود و من عضو آن بودم، در این کمیسیون آیتالله طالقانی، آقا مرتضی حائری (برادر بزرگتر مهدی حائری)، حاجآقا ترخانی و دکتر نوربخش و شیخ احمد کرمی (نماینده خوزستان در مجلس خبرگان) بودند. تمام اینها به ولایتفقیه انتقاد داشتند، بخصوص در قوهمجریه، يك نفر موافق بود. آقای حائری وصی امامخمینی و پدر زن مرحوم آقا مصطفی خمینی بود، آیتالله خمینی خیلی به ايشان احترام میگذاشت، حاجآقا مرتضی دائم میگفت اسلام اسلام اسلام، ولی حرفی از ولایتفقیه نميزد.
¡جمهوریاسلامی آزادی مورد مطالبه مردم را از طریق چه سازوکارهایی میخواست تأمین کند؟
£ مبنای اسلامی تأمین آزادی، «امر به معروف و نهی از منکر» است، امام علی پس از ضربت خوردن در آن سه چهار روزی که حیات داشتند به تمام کسانیکه نوشته ايشان را ميخواندند وصيتي داشتند. در آنجا گفته شده است: شما را وصیت میکنم به امر به معروف و نهی از منکر، مبادا این را رها کنید که اگر رها کنید اشرار بر شما حکومت میکند. یعنی امر به معروف فقط این نیست که در زمان بنیعباس بود، مثلاً صدای موسیقیت و... بلند نباشد! از سخن امام علی معلوم است که امر به معروف در مورد حکومت است و این مکانیسمی برای تأمین آزادی است.
¡ اما در قانون قيد مبهمِ «اگر مخل مبانی اسلام نباشد» در مورد بعضي بندها وجود دارد؟
£نباید مبانی را با احکام یکی دانست، مبانی با احکام فرق دارد. حجاب، قطع ید سارق جزء احكام است، اگر دستاورد خانم دکترصديقه وسمقی با نام «بضاعت فقه و گستره نفوذ فقها» را که بسیار عمیق است بخوانید متوجه ميشويد تا مبانی با احکام فرق دارد.
رسانه مکانیسم تأمین آزادی است و امر به معروف و نهی از منکر اینجا معنی میدهد، اگر رسانه آزاد نباشد یا رسانه ملی فقط آرای یک جناح را تبلیغ کند آن رسانه نیست. حتی در غرب هم دموکراسی، طی یک مبارزاتی بهتدریج جا افتاده است، اینها هزینه دارد و باید هزینهاش را داد. اگر پای یک مبارزهای زندان نروید، کشته نشوید و هزینه ندهید، این درخت آبیاری نمیشود و تناور نخواهد شد.
طبعاً حاکمان در برابر امر به معروف مخالفت میکنند یا فرد را دچار انواع عذاب میکنند، اما مهم آن است که مقاومت کنید. مرحوم آيتالله منتظری بهعنوان مجتهدی که واقعاً اجتهاد کرده مثلاً در مورد تفکیک حقوق شهروندی از حقوق دینی به برخي از ايرانياني كه به فرقه موسوم شدهاند، میگوید اینها حقوق شهروندی دارند. ايشان با شجاعت اخلاقی خود اجتهاد کرد، اما هزینه هم داد. استناد ایشان هم به همین امر به معروف و نهی از منکر بود.
امام علی می فرماید شما خودداری نکنید از اینکه به من مشورت به عدل و توصیه به حق کنید، یعنی من كه وصي پيغمبرم هم بالاتر از اینکه خطا کنم نیستم.
ما باید از مبانی مواظبت کنیم، اما در احکام ممکن است نظر این فقیه با آن فقیه فرق کند، باید مبانی را پاس داشت. در ترکیه با اینکه انقلاب اسلامی نشده و ادعای اسلام هم ندارند، اما به حجاب خود دقت بسياري دارند و مراقب هستند كه روسریشان کامل باشد، اما در عین حال کسی به کسی کاری ندارد، براي نمونه دو خواهر یکی با حجاب کامل و دیگری بدون روسري با هم ارتباط دارند و احکام را وسیله دشمنی و تفرقه نمیکنند. مردم بهطور طبیعی اهل دشمنی نیستند، در این تفرقهها عواملی دخالت میکنند که در قرآن هم ذكر شده: «فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ»، ارباب مذاهبند که بین مردم تفرقه القا میکنند، مثلاً در یک محله مردم میخواهند با هم رفتوآمد داشته باشند، اما یک متعصب چه مذهبی چه غیرمذهبی هميشه اظهار تفرقه میکند، در قرآن چند جا آمده که «کانالناس امه واحده» مردم واحد بودند. ما باید بین مبانی و احکام تفکیک قائل شویم، مبانی از نظر اسلام عدل و عدالت و آزادی مردم است، رعایت حقوق مردم و حقوق ضعفاست، ضعفا هم فقط فقرا نیستند، اقلیتها هم هستند.
در بالای خانقاه مرحوم خرقانی نوشته «هر که در این خانه شد نانش دهید و از دینش نپرسید، آن را که پروردگار متعال حیات را از او دریغ نداشته است ابوالحسن را چهکار که نان را از او دریغ کند؟» این اخلاق و مبانی اسلام است.
حضرت علی پس از جنگ جمل بر سر کشته زبیری که مسلحانه قیام کرده بود آنقدر گریه کرد که حتی اصحابشان به گریه افتادند و کنار جسد زبیر با گریه گفتند ای زبیر یادت است زمان پیامبر با هم همرزم بودیم؟ یا وقتی ايشان به دیدن عایشهای میرود که در جنگ شکست خورده است، وقتی خدمتکار عایشه چون برادرش را در همین جنگ از دست داده شروع به فحاشی به امام میکند امام تشویقش میکند و به او میگوید چقدر بزرگ شدی من تو را میشناختم، چقدر خوب حرف میزنی.
این اخلاق مبانی اسلام است، یعنی حتی دشمنت را دوست بداری. آزادی ما نباید مخل مبانی اسلام باشد، اين یعنی منافع ملی، وحدت و برادری و برابری مردم، اینکه اگر کسی ناخنش بلند است یا موی سرش پیداست به مبانی اسلام چندان ربطی ندارد.
¡آيا آزادي وضعيت ايدهآلي است كه بايد به آن برسيم يا اينكه مرحله به مرحله آزاديخواهتر ميشويم؟
£اینطور نیست که آزادی در هر مرحله بخواهد گسترش پیدا کند؛ ما باید بین آزادبودن از نظر امور اجتماعی مثلاً نقد حاکمان و مسئولیتهای اخلاقی و رعایت اعتقادات اجتماعی تفکیک قائل بشویم. اگر شما كه در یک جامعه اسلامی زندگی میکنید بهعنوان آزادی عرفي را رعايت نكنيد با علایق این جامعه لجاجت میکنند، پس این اندازه آزادی قابل گسترش نیست. اگرچه براساس اعتقاد شما باشد، اما ميتوانيد در منزل خود اين كار را بكنيد، ولي بايد رعايت جامعه را نيز بكنيد.
¡برگرديم به انقلاب، چه عواملی شاه را به مرور مستبد کرد؟
£اول اینکه شاه کینهای بود؛ وقتی در کودتای 25 مرداد 1332 شکست خورد از کشور فرار کرد، نقطه ضعفش را نشان داد، همان چیزیکه مصدق در دادگاه گفت، مصدق گفت مگر نمیگویید من علیه منافع مملکت قیام کردم؟! پس چرا اعليحضرت که سرباز بودند صحنه را ترک کردند؟! در اینجا نقطهضعف شاه را نشان داد، از اينرو تا سال 57 در آن چند کتابی که مینویسد خیلی به مصدق بد میگوید.
دوم اینکه، صنایع حدوداً سالی 16 درصد رشد داشت و شاه موفقیتهاییکه ايران در زمینه اقتصادی و صنعت، در فاصله سالهای 42 تا 53 کسب کرد را یکسره از آن خود میدانست، پس نسبت به مخالفین خود کینه داشت، از اینرو معتقد بود که این من هستم که میفهمم و دیگران نمیفهمند. اين عوامل او را به استبداد کشاند، وقتی آدم میگوید مخالفین من نمیفهمند كمكم مجبور میشود با این فکر، مخالفان خود را سرکوب کند و این سرکوب به روی کارآوردن افرادی مثل ارتشبد نصیری منجر میشود. افرادی که به آنها هم اعتمادی وجود ندارد.
¡شاه هميشه میگفت برای مردمیکه سطح پایین اقتصادی دارد آزادی سیاسی تجملی است.
£این حرف چپپسندی بود، چون چپها میگفتند «نان ـ کار ـ آزادی». شاه پس از اصلاحات ارضی با این کارها میخواست آزادیخواهان را دور بزند و بهجای اینکه پاسخ آنها را در مورد نبودن آزادی در کشور، یا زیر پا گذاشتن اصول مصرح قانوناساسی بدهد، ميگويد من با کشاورزان و مستضعفان هستم و به درد اینها رسيدگي ميكنم! شاه تمام موفقیتها را مدیون خودش میدانست، درحالیکه موفقیتها مدیون کل جامعه ایران بود و شاه غافل بود که در ایران طبقه متوسط شهری رشد میکند و مانند زمان دكتر مصدق نبود و 15 تا 16 دانشگاه وجود داشت. او فکر نمیکرد توده شهری رشد کرده و توده روستایی هم بیسواد نیست و گرچه از یک مزایایی زیر بال و پر او برخوردار شده است، اما اینطور نیست که در همه امور تابع و تسلیم او باشد، بنابراین مجبور بود روز به روز شرایط امنیتی خودش را تشدید کند.
¡افرادی هم بودند که شاه را در این روند تشویق میکردند؟
£نظامیان و ساواک، البته بیشتر ساواک.
پينوشت:
1ـ ايشان در بين روحانيت تنها آيتالله كاشاني را تأييد ميكردند.
2ـ وصيتنامه بقايي، كتاب افول يك مبارز، انتشارات صابرين.
سوتيتر:
پس از حادثه 17 شهریور و رسوایی خارجی و داخلی پس از آن، با اینکه شاه از مواضع خودش پایین آمد و در 13 آبان 57 با حالتی گریان در تلویزیون گفت: «من پیام انقلاب شما را شنیدم.» اما مردم دیگر به رفتن شاه قانع نمیشدند و میخواستند رژیم عوض بشود. دوستانیکه با آیتالله خمینی در پاریس همراه بودند مثل آقایان دکتر یزدی، قطبزاده، حبیبی و بنیصدر که از مشاوران اول آيتالله خمینی بودند، خودشان تعریف میکردند که ما میگفتیم شعار «آزادی، استقلال، حکومت اسلامی» مطرح شود، اما امام میگفتند نگویید حکومت اسلامی بگویید «جمهوری اسلامی».
اختلاف بنیصدر و اعضای حزب جمهوریاسلامی هم زیاد بود. در اوج این اختلافات وقتی اعضای شورایانقلاب پیش آیتالله خمینی به جماران رفتند امام گفتند اختلافات داخلی شما هم مرا رنج میدهد و هم موجب سستی اراده مردم میشود و گفتند تا اختلافاتتان را حل نکردهاید دیگر پیش من نیایید، من حاضر نیستم شما را بپذیرم
مبنای اسلامی تأمین آزادی، «امر به معروف و نهی از منکر» است، امام علی پس از ضربت خوردن در آن سه چهار روزی که حیات داشتند به تمام کسانیکه نوشته ايشان را ميخواندند وصيتي داشتند. در آنجا گفته شده است: شما را وصیت میکنم به امر به معروف و نهی از منکر، مبادا این را رها کنید که اگر رها کنید اشرار بر شما حکومت میکند
شاه پس از اصلاحات ارضی با این کارها میخواست آزادیخواهان را دور بزند و بهجای اینکه پاسخ آنها را در مورد نبودن آزادی در کشور، یا زیر پا گذاشتن اصول مصرح قانوناساسی بدهد، ميگويد من با کشاورزان و مستضعفان هستم و به درد اینها رسيدگي ميكنم!
شاه تمام موفقیتها را مدیون خودش میدانست، درحالیکه موفقیتها مدیون کل جامعه ایران بود و شاه غافل بود که در ایران طبقه متوسط شهری رشد میکند و مانند زمان دكتر مصدق نبود و 15 تا 16 دانشگاه وجود داشت. او فکر نمیکرد توده شهری رشد کرده و توده روستایی هم بیسواد نیست و گرچه از یک مزایایی زیر بال و پر او برخوردار شده است، اما اینطور نیست که در همه امور تابع و تسلیم او باشد، بنابراین مجبور بود روز به روز شرایط امنیتی خودش را تشدید کند
1 نظرات:
من خیلی دوست دارم نویسنده بشم
nilofar0002003@yahoo.com
ارسال یک نظر