مصطفی ملکیان که در آیین گشایش مؤسسه مطالعات علوم انسانی «رخداد تازه» سخن میگفت، با اشاره به پنج مسأله بزرگ دربارهی علوم انسانی، گفت: ایدئولوژیها میان انسانها تفرقه میاندازند و ما برای همگرایی میان انسانها به علوم انسانی نیاز داریم.
به گزارش ایسنا، ملکیان دربارهی ضرورتهای علوم انسانی عنوان کرد: دربارهی علوم انسانی پنج مسألهی بزرگ و خطیر و در عین حال مشکل و پیچیده قابل طرح است. اینکه آیا علوم انسانی واقعا علم هستند یا به ظاهر علم هستند؟ آیا از ویژگیهای علم بیبهره هستند و تنها مینمایند علم هستند؟ در حدود ۱۵۰ سال اخیر دربارهی این موضوع حرفهای زیادی درگرفته است. موضوع دوم این است که آیا علم انسانی امکانپذیر است یا نه؟ اگر فرض کنیم علم انسانی بتواند در عالم تصور، علم باشد، آیا این علم در مقام تحقق هم میتواند پدید بیاید؟ نکتهی سوم این است که فرض میکنیم علوم انسانی در عالم واقع قابل تحقق باشد؛ چه چیزی علوم انسانی را از غیر علوم انسانی متمایز میکند؟
او افزود: نکتهی چهارم این است که چه ضرورتی دربارهی علوم انسانی هست؛ چه اشتغال از ناحیهی تحقیق، تدریس و مطالعه. این سه پدیده چه ضرورتی دارند و اگر به این توجه نشود، در زندگی فردی ما مشکلی پیش میآید یا در زندگی جمعی ما؟ آیا میتوان بدون علوم انسانی، زندگی را به سر برد؟ نکتهی پنجم این است که علوم انسانی با چه مشکلهای مواجهاند؟ چه چیزهایی هستند که اگر به آنها توجه نکنیم، علوم انسانی نمیتوانند کارکردی را که برای آن انتظار داریم، داشته باشند؟
این پژوهشگر در ادامه نشست با بیان اینکه من در میان موضوعاتی که طرح کردم، به مسألهی چهارم خواهم پرداخت، عنوان کرد: من در میان مسائل طرحشده به ضرورت علوم انسانی میپردازم. ما برای علوم انسانی پنج ضرورت قائل هستیم؛ یکی ضرورت نظری است و چهار ضرورت دیگر عملی هستند.
او دربارهی ضرورت نظری بیان کرد: ما به لحاظ نظری خواه مانند ارسطو فکر کنیم انسان حقیقتطلب است و خواه مانند روانشناسان بگوییم انسان کنجکاو است، هر دو اقتضایش این است که ما میخواهیم حق مطلب را بدانیم. دانستن واقعیت نیاز ما به دانستن را ارضا میکند. این یک نکتهی روانشناسی است و ارسطو هم بر آن تاکیده کرده و وجه تمایز انسان را با سایر موجودات، حقیقتطلبی او دانسته است. اگر این سخن درست باشد، دانستن هرچیزی نیازی از ما را برآورده میکند. در نتیجه شناختن انسان از هر چیزی بهتر است. انسانشناسی که ما از کل آن به علوم انسانی تعبیر میکنیم، از هر چیز دیگرشناسی، بهتر نیاز روانی ما را برآورده میکند.
ملکیان همچنین ادامه داد: وقتی منِ سوژه، ابژهای را غیر از خودم میشناسم، خوشحال میشوم. وقتی منِ سوژه، ابژهای را که عین خود من است، بشناسم، راضیتر میشوم. این وجه نظری است؛ چون ذهن من فقط خوشحال میشود.
او دیگر ضرورتهای علوم انسانی را عملی خواند و تأکید کرد: چهار وجه ضرورت دیگر علوم انسانی در مقام عمل کارکرد دارند و مشکلات عملی زندگی را میکاهند. اولین وجه این است که بزرگترین خدمت علوم انسانی به ما این است که در مقام عمل به ما نشان میدهند که در عالم انسانی چه چیزهایی دگرگونیناپذیرند و چه چیزهای دگرگونیپذیرند. چه چیزهایی را میتوان تغییر داد و چه چیزهایی را نمیتوان تغییر داد. لازم است بدانیم یکی از بزرگترین علت مشکلات ما انسانها این است که یا با دگرگونیناپذیرهای زندگی کلنجار میرویم یا از دگرگونیپذیرهای زندگی استنکاف میکنیم.
او افزود: وجه دوم این است که به ما نشان میدهد چه چیزهایی اجتنابناپذیر و چه چیزهایی اجتنابپذیرند. وجه سوم این است که به ما میآموزد که چه ارزشهایی را باید پی بگیریم و چه ارزشهایی را نباید پی بگیریم. چه چیزهایی را نباید بر خودمان تحمیل کنیم؛ زیرا قدرت انجام آنها را نداریم. به ما میآموزند که چه ارزشهایی پوچ هستند و نمیارزیدهاند که عمر را صرف آنها کنیم.
ملکیان دربارهی این نکته که میگویند علوم انسانی با ارزشها کاری ندارد، اظهار کرد: در فلسفهی اخلاق این بحث مصرح است که علوم انسانی واقعیات یا فکتها را به ما نشان میدهند و کاری با ارزشها و تکالیف ندارند. اما ما باید به این نکته توجه کنیم که علوم انسانی میتوانند وضع ما را با ارزشها و تکالیف مشخص کنند. از زمان هیوم به این سو میگویند، باید و نباید را نمیتوان از هست و نیستهای انسان گرفت، یعنی ما نمیتوانیم هرچه انسان را بشناسیم، بفهمیم چه ارزشهایی را باید دنبال کنیم و چه ارزشهایی را نباید دنبال کنیم. اما سخن هیوم سخنی نیست که همهی فیلسوفان پذیرفته باشند. او مخالفان زیادی داشته است. از سویی، اگر فرض هم کنیم حق با هیوم باشد، ما نمیتوانیم از واقعیات انسانی به ارزش پی ببریم. اما تکالیف و ارزشهای غلط را میتوانیم تشخیص بدهیم. واقعیات انسانی ما را به ارزشهای درست راهبر نمیشوند. اما واقعیتهای انسانی ارزشهای نادرست را به ما نشان میدهند؛ بنابراین اهمیت علوم انسانی نشان دادن تکلیفهای لغو است.
این نویسنده وجه چهارم ضرورت علوم انسانی را توانمند کردن ما در نقد ایدئولوژیها معرفی کرد و گفت: وجه چهارم ضرورت علوم انسانی این است که ما از طریق علوم انسانی میتوانیم ایدئولوژیها را نقد کنیم؛ چه ایدئولوژیهای دینی، چه ایدئولوژیهای غیردینی. ما با علوم انسانی میتوانیم چه ایدئولوژیهای سیاسی و چه ایدئولوژیهای غیرسیاسی و همهی ایدئولوژی و هر نوع ایدئولوژی را نقد کنیم و با توسل به علوم انسانی بفهمیم که ایدئولوژیها چقدر تعابیر نادرست دارند. آتوریتهی ایدئولوژی را نمیتوان با آمدن یک ایدئولوژی جدید از بین برد؛ آتوریتهی ایدئولوژیها را فقط علم از بین میبرد. آتوریتهی مارکسیسم را پیداش لیبرالیسم از بین نمیبرد و ما نباید فکر کنیم رمانتیسم را روشننگری از بین میبرد. ایدئولوژیها قدرت تضعیف یکدیگر را ندارند؛ زیرا همه بیماری مشترکی دارند و آن اینکه همه نامستدلاند و چیز نامستدل نمیتواند چیزی نامستدل دیگر را از بین ببرد. ایدئولوژیها را علوم انسانی از میدان میبرند.
او افزود: پذیرش و وازنش ایدئولوژی را علوم انسانی تعیین میکند. علوم انسانی استدلال به سود مدعیان یا به زیان مدعیان را فراهم میآورد که بتوان به جنگ مدعیان رفت و فهمید کدام معقولتر است.
او ترس نظامهای ایدئولوژیک از علوم انسانی را ناشی از توانایی علوم انسانی در آشکار کردن آنها دانست و افزود: اینکه نظامهای ایدئولوژیک از علوم انسانی میترسند، از آنروست که میدانند علوم انسانی میتواند پاشنهی آشیل آنها را نشان دهد. مگر نظام ایدئولوژیک استالین با علوم انسانی کم مبارزه میکرد؟ چرا نظامهای ایدئولوژیک از رشتههای مهندسی و پزشکی هیچ هراسی ندارند؟ در نظامهای مارکسیست میدیدید که علوم فنی و مهندسی و پزشکی رشد میکردند و رشدهای خوبی هم می کردند؛ اما علوم انسانی اتحاد جماهیر شوروی با علوم انسانی در آمریکا و کانادا فاصله داشت. نظامهای ایدئولوژیک میدانند که چیزی که میتواند آنها را از میدان بهدر کند، حضور ایدئولوژیهای دیگر نیست؛ رشد علوم انسانی است که میتواند ضعف آنها را نشان دهد.
او ضرورت پنجم علوم انسانی را توانایی آن در همگرا کردن انسانها خواند و بیان کرد: هر چه علوم انسانی رشد میکنند، همگرایی بین انسانها بیشتر میشود. هنر ایدئولوژیها واگرایی ایجاد کردن بین انسانهاست. هرجا علم رشد میکند، همگرایی میان انسانها بیشتر میشود. عقلانیتی که خودش را در علوم نشان میدهد، میتواند مانند ترازویی ما انسانها را به هم نزدیک کند.
این پژوهشگر خاطرنشان کرد: هرچه علوم رشد میکند، مواضع ما به هم نزدیک میشود؛ اما ایدئولوژیها خاصیت تفرقهافکنانهی ذاتی دارند. ما برای همگرایی میان انسانها هم به علوم انسانی نیاز داریم. اگر بناست نوعی همگرایی بین انسانها به وجود بیاید، ما باید به علوم انسانی برگردیم. البته علوم انسانی در جهان و در کشور ما مشکلاتی را هم دارند.
در این نشست، رضا چایچی و شهاب مقربین به شعر خوانی پرداختند.
به گزارش ایسنا، ملکیان دربارهی ضرورتهای علوم انسانی عنوان کرد: دربارهی علوم انسانی پنج مسألهی بزرگ و خطیر و در عین حال مشکل و پیچیده قابل طرح است. اینکه آیا علوم انسانی واقعا علم هستند یا به ظاهر علم هستند؟ آیا از ویژگیهای علم بیبهره هستند و تنها مینمایند علم هستند؟ در حدود ۱۵۰ سال اخیر دربارهی این موضوع حرفهای زیادی درگرفته است. موضوع دوم این است که آیا علم انسانی امکانپذیر است یا نه؟ اگر فرض کنیم علم انسانی بتواند در عالم تصور، علم باشد، آیا این علم در مقام تحقق هم میتواند پدید بیاید؟ نکتهی سوم این است که فرض میکنیم علوم انسانی در عالم واقع قابل تحقق باشد؛ چه چیزی علوم انسانی را از غیر علوم انسانی متمایز میکند؟
او افزود: نکتهی چهارم این است که چه ضرورتی دربارهی علوم انسانی هست؛ چه اشتغال از ناحیهی تحقیق، تدریس و مطالعه. این سه پدیده چه ضرورتی دارند و اگر به این توجه نشود، در زندگی فردی ما مشکلی پیش میآید یا در زندگی جمعی ما؟ آیا میتوان بدون علوم انسانی، زندگی را به سر برد؟ نکتهی پنجم این است که علوم انسانی با چه مشکلهای مواجهاند؟ چه چیزهایی هستند که اگر به آنها توجه نکنیم، علوم انسانی نمیتوانند کارکردی را که برای آن انتظار داریم، داشته باشند؟
این پژوهشگر در ادامه نشست با بیان اینکه من در میان موضوعاتی که طرح کردم، به مسألهی چهارم خواهم پرداخت، عنوان کرد: من در میان مسائل طرحشده به ضرورت علوم انسانی میپردازم. ما برای علوم انسانی پنج ضرورت قائل هستیم؛ یکی ضرورت نظری است و چهار ضرورت دیگر عملی هستند.
او دربارهی ضرورت نظری بیان کرد: ما به لحاظ نظری خواه مانند ارسطو فکر کنیم انسان حقیقتطلب است و خواه مانند روانشناسان بگوییم انسان کنجکاو است، هر دو اقتضایش این است که ما میخواهیم حق مطلب را بدانیم. دانستن واقعیت نیاز ما به دانستن را ارضا میکند. این یک نکتهی روانشناسی است و ارسطو هم بر آن تاکیده کرده و وجه تمایز انسان را با سایر موجودات، حقیقتطلبی او دانسته است. اگر این سخن درست باشد، دانستن هرچیزی نیازی از ما را برآورده میکند. در نتیجه شناختن انسان از هر چیزی بهتر است. انسانشناسی که ما از کل آن به علوم انسانی تعبیر میکنیم، از هر چیز دیگرشناسی، بهتر نیاز روانی ما را برآورده میکند.
ملکیان همچنین ادامه داد: وقتی منِ سوژه، ابژهای را غیر از خودم میشناسم، خوشحال میشوم. وقتی منِ سوژه، ابژهای را که عین خود من است، بشناسم، راضیتر میشوم. این وجه نظری است؛ چون ذهن من فقط خوشحال میشود.
او دیگر ضرورتهای علوم انسانی را عملی خواند و تأکید کرد: چهار وجه ضرورت دیگر علوم انسانی در مقام عمل کارکرد دارند و مشکلات عملی زندگی را میکاهند. اولین وجه این است که بزرگترین خدمت علوم انسانی به ما این است که در مقام عمل به ما نشان میدهند که در عالم انسانی چه چیزهایی دگرگونیناپذیرند و چه چیزهای دگرگونیپذیرند. چه چیزهایی را میتوان تغییر داد و چه چیزهایی را نمیتوان تغییر داد. لازم است بدانیم یکی از بزرگترین علت مشکلات ما انسانها این است که یا با دگرگونیناپذیرهای زندگی کلنجار میرویم یا از دگرگونیپذیرهای زندگی استنکاف میکنیم.
او افزود: وجه دوم این است که به ما نشان میدهد چه چیزهایی اجتنابناپذیر و چه چیزهایی اجتنابپذیرند. وجه سوم این است که به ما میآموزد که چه ارزشهایی را باید پی بگیریم و چه ارزشهایی را نباید پی بگیریم. چه چیزهایی را نباید بر خودمان تحمیل کنیم؛ زیرا قدرت انجام آنها را نداریم. به ما میآموزند که چه ارزشهایی پوچ هستند و نمیارزیدهاند که عمر را صرف آنها کنیم.
ملکیان دربارهی این نکته که میگویند علوم انسانی با ارزشها کاری ندارد، اظهار کرد: در فلسفهی اخلاق این بحث مصرح است که علوم انسانی واقعیات یا فکتها را به ما نشان میدهند و کاری با ارزشها و تکالیف ندارند. اما ما باید به این نکته توجه کنیم که علوم انسانی میتوانند وضع ما را با ارزشها و تکالیف مشخص کنند. از زمان هیوم به این سو میگویند، باید و نباید را نمیتوان از هست و نیستهای انسان گرفت، یعنی ما نمیتوانیم هرچه انسان را بشناسیم، بفهمیم چه ارزشهایی را باید دنبال کنیم و چه ارزشهایی را نباید دنبال کنیم. اما سخن هیوم سخنی نیست که همهی فیلسوفان پذیرفته باشند. او مخالفان زیادی داشته است. از سویی، اگر فرض هم کنیم حق با هیوم باشد، ما نمیتوانیم از واقعیات انسانی به ارزش پی ببریم. اما تکالیف و ارزشهای غلط را میتوانیم تشخیص بدهیم. واقعیات انسانی ما را به ارزشهای درست راهبر نمیشوند. اما واقعیتهای انسانی ارزشهای نادرست را به ما نشان میدهند؛ بنابراین اهمیت علوم انسانی نشان دادن تکلیفهای لغو است.
این نویسنده وجه چهارم ضرورت علوم انسانی را توانمند کردن ما در نقد ایدئولوژیها معرفی کرد و گفت: وجه چهارم ضرورت علوم انسانی این است که ما از طریق علوم انسانی میتوانیم ایدئولوژیها را نقد کنیم؛ چه ایدئولوژیهای دینی، چه ایدئولوژیهای غیردینی. ما با علوم انسانی میتوانیم چه ایدئولوژیهای سیاسی و چه ایدئولوژیهای غیرسیاسی و همهی ایدئولوژی و هر نوع ایدئولوژی را نقد کنیم و با توسل به علوم انسانی بفهمیم که ایدئولوژیها چقدر تعابیر نادرست دارند. آتوریتهی ایدئولوژی را نمیتوان با آمدن یک ایدئولوژی جدید از بین برد؛ آتوریتهی ایدئولوژیها را فقط علم از بین میبرد. آتوریتهی مارکسیسم را پیداش لیبرالیسم از بین نمیبرد و ما نباید فکر کنیم رمانتیسم را روشننگری از بین میبرد. ایدئولوژیها قدرت تضعیف یکدیگر را ندارند؛ زیرا همه بیماری مشترکی دارند و آن اینکه همه نامستدلاند و چیز نامستدل نمیتواند چیزی نامستدل دیگر را از بین ببرد. ایدئولوژیها را علوم انسانی از میدان میبرند.
او افزود: پذیرش و وازنش ایدئولوژی را علوم انسانی تعیین میکند. علوم انسانی استدلال به سود مدعیان یا به زیان مدعیان را فراهم میآورد که بتوان به جنگ مدعیان رفت و فهمید کدام معقولتر است.
او ترس نظامهای ایدئولوژیک از علوم انسانی را ناشی از توانایی علوم انسانی در آشکار کردن آنها دانست و افزود: اینکه نظامهای ایدئولوژیک از علوم انسانی میترسند، از آنروست که میدانند علوم انسانی میتواند پاشنهی آشیل آنها را نشان دهد. مگر نظام ایدئولوژیک استالین با علوم انسانی کم مبارزه میکرد؟ چرا نظامهای ایدئولوژیک از رشتههای مهندسی و پزشکی هیچ هراسی ندارند؟ در نظامهای مارکسیست میدیدید که علوم فنی و مهندسی و پزشکی رشد میکردند و رشدهای خوبی هم می کردند؛ اما علوم انسانی اتحاد جماهیر شوروی با علوم انسانی در آمریکا و کانادا فاصله داشت. نظامهای ایدئولوژیک میدانند که چیزی که میتواند آنها را از میدان بهدر کند، حضور ایدئولوژیهای دیگر نیست؛ رشد علوم انسانی است که میتواند ضعف آنها را نشان دهد.
او ضرورت پنجم علوم انسانی را توانایی آن در همگرا کردن انسانها خواند و بیان کرد: هر چه علوم انسانی رشد میکنند، همگرایی بین انسانها بیشتر میشود. هنر ایدئولوژیها واگرایی ایجاد کردن بین انسانهاست. هرجا علم رشد میکند، همگرایی میان انسانها بیشتر میشود. عقلانیتی که خودش را در علوم نشان میدهد، میتواند مانند ترازویی ما انسانها را به هم نزدیک کند.
این پژوهشگر خاطرنشان کرد: هرچه علوم رشد میکند، مواضع ما به هم نزدیک میشود؛ اما ایدئولوژیها خاصیت تفرقهافکنانهی ذاتی دارند. ما برای همگرایی میان انسانها هم به علوم انسانی نیاز داریم. اگر بناست نوعی همگرایی بین انسانها به وجود بیاید، ما باید به علوم انسانی برگردیم. البته علوم انسانی در جهان و در کشور ما مشکلاتی را هم دارند.
در این نشست، رضا چایچی و شهاب مقربین به شعر خوانی پرداختند.
0 نظرات:
ارسال یک نظر